تحقیق درباره تاريخچه يهود
تحقیق درباره تاريخچه يهود
يعقوب فرزند إسحاق، كه او را اسرائيل (بنده خدا) ميگويند دوازده فرزند داشت كه چهارمين فرزند او (يهوذا) بود.
يهوذا وبرادرانش با پدر خود يعقوب، در كنعان (فلسطين) سكونت داشتند و پس از واقعه مشهورحضرت يوسف كه يهوذا هم در آن شركت داشت، در سال1740 قبل از ميلاد، كنعان را به عزممصر ترك گفتند.
آن روزها مصر مملكت پر جمعيّت و با ثروتي بود و هركس بر آنحكومت ميكرد، چنان بود كه بر جهان حكومت ميكند.
هنگامي كه برادران يوسفوارد اين سرزمين شدند حضرت يوسف پادشاه آن بود، از اين جهت آنها زندگي بسيار باشكوهي بهم زدند. و كمكم تعدادشان از هزار تجاوز كرده و قبائل متعددي را تشكيلدادند.
اين قبيلهها سالهاي درازي را در أمن و أمان بسر بردند، تا آنكه زمان (فرعون) فرا رسيد و چون ميان او و قبيلههاي بني اسرائيل دشمني هائي از گذشته بود،آنها را ذليل كرده و به گفته قرآن (مردهايشان را كشته و زنانشان را به اسيريبرد
پيش از آنكه حضرت موسي(ع) به پيامبري مبعوث گردد، بني اسرائيلسختترين روزهاي خود را زير شكنجههاي طاقت فرسا و فشارهاي گوناگون فرعون بسر
ميبردند.
ولي چون موسي(ع) در حوالي سال1213 قبل از ميلاد مبعوث شد، روحهايپژمرده آنها را جوان كرده و به جانهاي دربند شده آزادي بخشيد.
امّا اينپيامبر بزرگ، در برابر اين خدمات از آنها چه ديد و آنها چه پاداشي باودادند؟
براي مثال يكي از آن پاداشهاي ننگين را تاريخ چنين مينويسد: شبانگاهحضرت موسي(ع) باتفاق بني اسرائيل، مصر را مخفيانه ترك گفتند و به رود نيل رسيدند،موسي(ع) با عصاي خود آبها را فرمان داد تا اينكه در ميان رود راهي نمايانشد.
موسي(ع) أمر كرد تا همگي آن راه را در پيش گرفته و از نيل عبور كنند وليآنها يك صدا گفتند: ما از دوازده قبيلهايم و هر قبيلهاي عادات و رسوم خاص خود رادارد، بايداين راه به دوازده قسمت تقسيم شود يعني براي هريك از قبائل يك راه و يكمسير خصوصي باشد، تا فرمانت را اجرا كنيم.
موسي(ع) به دريا ندا داد: تادوازده مسير باز كند و به فرمان خداوند چنين شد.
ولي آنها يك قدم بجلونرفتند و عذرشان اين بود:
ممكن است كه در ميان راه ما را با يكديگر احتياجيافتد، پس دريا را بگو تا چون پنجرهها سوراخهائي در ميان ديوارهاي آب باز كند، تاهر قبيلهاي بتواند قبائل ديگر را ببيند و با آنها گفتگو كند، و چنينشد.
ولي باز هم برجاي خود ايستاده حركت نكرده و فرياد زدند:
پاهاي مابرهنه است و زمين دريا رطوبت دارد و تا امر نكني زمين خشك شود ما از آنجا عبورنخواهيم كرد.
خداوند امر كرد... زمين خشک شد ولي باز هم برجاي خود ايستادندو اين بار بيادبي و وقاحت را به منتهي درجه رساندند و با يكديگر چنينگفتند:
موسي ما را از شهر آواره كرده و اينك ميخواهد كه در دريا نابودمانكند تا ثروت و اندوختههاي ما را بتصرّف خويش در آورد.
موسي(ع) با يك دنيادهشت، در حاليكه لبخند تلخي بر لبانش نقش بسته بود پا به رود نهاده و پيشاپيش آنهابه راه افتاد.
اين نخستين تجربه و آزمايش تلخي بود كه بني اسرائيل بهموسي(ع) نشان دادند.
باز تاريخ مينويسد: چون بني اسرائيل، از رود نيل خارجشده و به صحراي سينا رسيدند، به موسي(ع) گفتند: ما را از آشيانه خود بيرون آورده ودر صحرائي شن زار، سكونت دادي؟ اين چه رفتاري است كه با ما ميكني؟ مگر ما سنگهستيم، مگر ما احتياج به آب و غذا نداريم؟
خدا امر كرد تا از آسمان برايآنها طعام فرستاده و ابري بر آنها سايه افكند و سنگي را امر فرمود تا به آنها آبدهد.
زماني به همين منوال گذشت تا آنكه روزي به موسي(ع) گفتند: ما طعامهايآسماني نميخواهيم به خدايت بگو، همان پياز و عدس را براي ما بفرستد زيرا ما آنهارا بهتر دوست ميداريم.
موسي(ع) گفت: به نزديكترين قريهها كه رسيديد: آنچهميخواهيد، خود بكاريد و خداوند ديگر براي شما طعامي نخواهدفرستاد.
نافرماني آنها آنقدر زياد شد، كه خدا عذابي بر آنها نازل كرد و آناين بود كه مدّت چهل سال در صحراها و بيابانها سرگردان بودند و آنها كه با موسي(ع) از مصر بيرون آمدند، آرزوي شهر را بگور بردند و نوهها و نوادههايشان با يوشع بننون سال1500 قبل از ميلاد وارد شهر كنعان شدند(2).
نخستين دولت يهودي هنگاميتشكيل شد كه (طالوت) يا (شأوول) در بين سالهاي 1095 ـ 1055 قبل از ميلاد پادشاهگشت، و پايتخت را در سال1049 قبل از ميلاد به يبوس (بيتالمقدّس) تغييرداد.
سليمان فرزند داود، كه پس از پدرش به مقام پادشاهي و نبوّت رسيد، ازبزرگترين پادشاهان آنها شناخته شد، در زمان او همه از آرامش و سعادت برخورداربودند، ميگويند كه بناي هيكل سليمان را او ساخت و مدّت هفت سال مهندسين مصر،الجزيره و فينيقيا در آن ساختمان كار ميكردند(3).
پس از مرگ سليمان (بينسال932 قبل از ميلاد) دولت آنها به دو قسمت تقسيم شد، يكي در شمال كه پايتختش سامره (نابلس) بود و ديگري در جنوب كه پايتختش اورشليم (بيتالمقدّس) بودهاست(4).
اين دو دولت مدّت200 سال باهم جنگيدند تا آنكه (سرجون) امپراطورآشوريها 722( قبل از ميلاد) بر آنها پيروز گشت و فرمان داد تا همه يهود را از آنمنطقه خارج سازند(5).
پس از آنكه نينوي بدست كلدانيها سقوط كرد (614 قبل ازميلاد) يهود براي بهم زدن ميان آنها و مصريها كه بر كنعان حكومت داشتند سخت مشغولفعاليّت شدند، در اثر آن جنگ دامنهداري ميان آنها واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال (562 قبل از ميلاد) پيروز شد و براي انتقام از يهود اورشليم راخراب كرد و هيكلها را نابود نمود و همه را دست بسته به بابل حركت داد (586 قبل ازميلاد).
مدّت زيادي را در اسيري گذراندند، تا آنكه (كورش) پادشاه ايران،آنها را كه به (اُسراي بابل) مشهور بودند، نجات داده و دوباره هيكل را بنا كرد (516قبل از ميلاد)(6).
در ايّام (هيلين) يهود مورد حملههاي بسياري قرار گرفتندو آخرين آنها وقتي بود كه رهبر معروف روماني (قيطس) اورشليم را خراب كرده، هرچهيهودي بود اسير كرد و به (رم) فرستاد، اين حادثه در سال70 ميلادي واقع شد.
ودر سال125م (ادريانوس) امپراطور روماني بر آنها حمله كرد اورشليم را خراب نمود وتعداد پانصد هزار يهودي را كشته و پنجاه هزار نفر از آنها را اسيركرد(7).
در عهد (تراجان ـ 106م) تعداد زيادي از يهود مخفيانه وارد اورشليمشده و بناي خرابكاري را گذاردند و چون (ادريانوس) پادشاه روم شد. (117 ـ 138م) اورشليم را به تصرف در آورد و انجام دادن مراسم مذهبي را بر يهود آزادكرد.
يهود به رهبري باركوخيا (135م) شورش كردند، ولي پيروز نشدند، در اينواقعه بيش از580 هزار يهودي بقتل رسيد و آنها كه جان سالم بدر بردند، شهر را ترككرده ادريانوس مجددا اورشليم را خراب كرده و به جاي آن شهر (ايليا) بناكرد(8).
پس از اين تاريخ، يهود خرابكاريهاي زيادي كردند و بدنبال آن چندينبار قتل عام شدند كه خود مسبب همه آنها بودند(9).
1 ـ سوره بقره،آيه49.
2 ـ (موقف علماء الاسلام مناليهود)، چاپ كربلا، صفحه10.
3 ـ مجله العربي چاپ كويت7، شماره 109، سال1967.
4 ـ فلسطين والضميرالانساني، صفحه54.
5 ـ مجله العربي شماره109 صفحه54.
6 ـ تاريخالاسرائيلين ـ تأليف شاهين مقاريوس، چاپ المقتطف1904.
7 ـ مجله العربي109،صفحه55.
8 ـ تاريخ القدس، تأليف عارف المعارف، چاپ دارالمعارف1951.
9 ـ براي توضيح بيشتر به كتاب (خطراليهودية العالمية)، تأليف عبدالله التلمراجعه شود.
گوستاولوبون فرانسوي ميگويد: اگر ما بخواهيم صفاتيهود را در چند كلمه خلاصه كنيم، بايد بگوئيم: يهود مانند انسانهائي هستند كه تازهاز جنگل وارد شهر شدهاند و هميشه از صفات انساني بيبهره بودند، چرا كه همچونپستترين مردم روي زمين زندگي ميكنند بني اسرائيل هميشه مردمي وحشي،سفاك و بيغيرت بوده، حتّي در زماني كه خود آنها بر كشورهاي خود حكومت ميكردند،باز هم از سفاكي خود دست بر نداشتهاند، بيپروا وارد جنگ شده و چون از پاي درميآمدند، به يك مشت خيالات غير انساني و بياساس پناه ميبردند. خلاصه آنكه هيچفرقي ميان يهود و حيوانات نميتوان گذاشت(2).
برجستهترين صفات يهود، چنانچهقرآن بيان ميكند از قرار ذيل است.
1 ـ قساوت و توحش:
چنانچه خداوندمتعال ميفرمايد: (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلكْ فَهِيكَالْحِجَارَةِ اَوْ أشَدُّ قَسْوَةً وَ إنَّ مِنَالحِجَارةِ لَما يَتَفَجَّرُمِنْهُ الأنْهارُ وَ اِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَاِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّاتَعْمَلُونَ)(3) پس با اين معجزه بزرگ باز چنان سخت دل شدند كه دلهايشان چون سنگ ياسختتر از آن شد چه آنكه از پاره سنگها نهرها بجوشد و برخي ديگر سنگها بشكافد وباز آبي از آن بيرون آيد و پارهاي از ترس خدا فرود آيند (اي سنگدلان بترسيد كه) خدا از كردار شما غافل نيست. و در جاي ديگر ميفرمايد:
(فَبِما نَقْضِهِمْميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُم قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَعَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلا تَزالُ تَطّلِعُ عَليخائِنَةٍ مِنْهُمْ اِلاّ قَليلاً مِنْهُم)(4) پس چون بني اسرائيل پيمان شكستند آنانرا لعنت كرديم ودلهايشان را سخت گردانيديم (كه موعظه در آنها اثر نكرد) كلمات خدارا از جاي خود تغيير ميدادند و از بهره آن كلمات كه به آنها داده شد در (تورات) نصيب بزرگي را از دست دادند و دائم بر خيانتكاري و نادرستي آن قوم مطّلع ميشوي جزقليلي از آنها كه با ايمان و نيكوكارند.
قساوت قلب و سنگدلي آنها را تاريخدر تمام اعصار و قرون خود روشن كرده است.
(كاسيوس) در كتاب78 خود در فصل32در حوادث سال117 م، مينويسد:... مطابق همين تاريخ يهود در غرب درياي طرابلس بهرهبري (آندريا) براي كشتن روميها و يونانيها خروج كرده همه را از دم تيغ گذراندند،سپس خونهايشان را آشاميده، گوشتهايشان را خوردند، سرها و استخوانها را قطعه قطعهكرده و به سگها دادند.
خيلي از ما را هم مجبور كردند كه يكديگر را مثلحيوانات بكشيم. تعداد آن كساني كه در اين كشتار به قتل رسيدند به220000 نفررسيد.
و همانند اين كشتار را در مصر و قبرس به رهبري (آرتميون) تكرار كردندو در اين كشتار هم240000 نفر به قتل رسيدند.
در (سافيل) واقع در اسپانيا،138مسيحي را به يكي از مقابر دور از شهر برده و آنها را با گلوله مجروح و سپس زنده بهگور كردند، بطوريكه دستهايشان از قبر بيرون مانده و برخي از اجساد بطور كامل زيرخاك پنهان نشده بود.
البته اين قساوت قلب براي يهود، تازگي ندارد و حتّي درهمين جنگ اخير (1967م) مسلمانان و اسرائيل هنگامي كه آنها بر بيتالمقدّس پيروزشدند، به يكي از قريههاي نزديك شهر حمله برده و مردم بيدفاع و بيگناه از ترس بهمسجد پناه بردند. ولي يهود مگر مسجد ميفهمد؟ وقتي همه مردم وارد مسجد شدندهليكوپترها بر فراز مسجد به پرواز در آمده و دهها نفر از مردم بيگناه و بيدفاعرا با مواد منفجره به خون خود آغشته نموده و آتش زدند(5).
2 ـ كشتنانبياءالله:
قرآن مجيد در اين باره ميفرمايد: (وَلَقَدْ اتَيْنا مُوسَيالْكِتابَ وَقَقَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ اتَيْنا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَالْبَيِّناتِ وَأيَّدْناهُ بِرُوح الْقُدُسِ أفَكُلَّما جائَكُمْ رَسُولٌ بِما لاتَهْوي اَنْفُسَكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقاتَقْتُلُونَ)(6).
و ما به موسي كتاب تورات را عطا كرديم و از پي او پيغمبرانرا فرستاديم و عيسي(ع) پسر مريم را به ادلّه روشن، حجّتها داديم و او را به واسطهروحالقدس اقتدار و توانائي بخشيديم، آيا هر پيامبري كه بر خلاف هواي نفس شمااوامري از جانب خدا آورد از امرش سرپيچي كرده از راه حسد گروهي را تكذيب ميكنيد وگروهي را ميكشيد؟
همچنين ميفرمايد: (وَاِذا قيلَ لَهُم امِنُوا بِماأَنْزَلَ اللَّهُ قالوُا نُؤْمِنُ بِما اُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِماوَرآءَهُ وَ هُوَ الحَقُّ مُصَدِّقا لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَاَنْبياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ)(7).
و چون به يهودگفته شد ايمان بياوريد به قرآني كه خدا براي (هدايت بشر) فرستاده، پاسخ دادند كهتنها به تورات، چون به ما نازل شده ايمان ميآوريم و به غير تورات كافر ميشوند درصورتي كه قرآن حقّ است و كتاب آنها را تصديق ميكند، بگو اي پيغمبر اگر شما در دعويايمان به تورات راستگو بوديد به كدام حكم تورات قبل از اين پيغمبران راكشتيد؟
و باز قرآن ميفرمايد: (لَقَدْ اَخَذْنا ميثاقَ بَني اسْرائيلَوَاَرْسَلْنا اِلَيهِمْ رُسُلا كُلَّما جآئَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوياَنْفُسُهُمْ فَريقاً كَذَّبُوا وَ فَريقاً يقتُلوُنَ)(8).
از بني اسرائيلپيمان گرفتيم (كه خدا را اطاعت كنند) و پيامبراني بر آنها فرستاديم (كه احكام خدابياموزند) هر رسولي آمد چون بر خلاف هواي نفس آنها گفت، گروهي را تكذيب كرده وگروهي را كشتند.
عجيب آنكه كشتن پيامبران آنقدر در بين آنها معمول شده بودكه صورت طبيعي به خود گرفته بود، چنانچه در روايات است كه يهود مابين طلوع فجر تاطلوع آفتاب70 پيامبر را سر بريدند و سپس دكانهاي خود را باز ميكردند مثل اينكه هيچكاري نكردهاند(9
از جمله پيامبراني كه بدست آنها به قتل رسيدند، يحيي وزكريّا(عليهماالسلام) بودند كه فقط بخاطر آنكه آنها را از فحشاء و منكرات منعميكردند مستحق قتل شدند.
چنانچه ميخواستند (هارون) جانشين حضرت موسي(ع) رابه قتل برسانند. و براي عيسي(ع) چوبههاي دار نصب كردند.
و از همه بزرگترآنكه پيامبر اسلام(ص) را شهيد كردند چنانچه در تواريخ مينويسند: پس از فتح خيبرهمسر (سلام بن مشكم) يهودي كه ظاهرا اسلام آورده بود طعامي از گوشت ران گوسفندمهيّا كرده، و به خدمت رسول اكرم(ص) فرستاد، پيامبر خدا(ص) كه هيچ وقت عادت نداشتغذا را تنها ميل كند، (بِشر بن براء) را دعوت كرد بِشر هم دست برده و قطعهاي از آنگوشت را خورد و مقداري از آن را جويد، يك مرتبه لقمه را از دهان انداخته، فرياد زد (به خدا قسم كه اين گوشت به من خبر ميدهد كه مسموم است) ولي آن زهر آنقدر قوي بود،كه بِشر را در همان جا به قتل رسانيده و پيامبر اكرم (ص) را پس از چند هفته شهيدكرد(10
3 ـ دروغ، افتراء، تحريف:
قرآن ميفرمايد: (وَدَّتْطائِفَةٌ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلّوُنَ اِلاّاَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرونَ)(11
گروهي از اهل كتاب انتظار و آرزوي آندارند كه شما را گمراه كنند، به آرزو نخواهند رسيد و اين را نميفهمند.
وميفرمايد: (يا اَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)(12
اي اهل كتاب چرا حقّ رابه باطل مشبه ميسازيد تا چراغ حقّ را به باد شبهات خاموش كنيد در صورتي كه بهحقّانيّت آن آگاهيد.
مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْمَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَراعِنا لَيّا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِيالدّينِ وَلَوْ اَنَّهُمْ قالُواسَمِعْنا وَ اَطَعنا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنا لَكانَ خَيْرا لَهُمْ وَ اَقْوَمَوَلكِنْ لَعَنَهُمُاللَّهُ بَكُفْرِهِمْ فَلايُؤْمِنُونَ اِلاّقَليلاً)(13
گروهي از يهود كلمات خدا را از جاي خود تغيير داده وميگويند: فرمان خدا را شنيده و از آن سر ميپيچيم و (به زبان جسارت با تو خطابميكنند) ميگويند بشنو كه كاش شنوا باشي و گويند ما را رعايت كن و گفتار شان زبانبازي و تمسخر به دين است و اگر به احترام ميگفتند كه ما فرمان حقّ را شنيده و تورا اطاعت كنيم و تو سخن ما بشنو و به حال ما بنگر، آنان را نيكوتر بود و به صوابنزديكتر. خدا آنها را چون كافر شدند لعنت كرد كه به جز اندكي از آنها (لايق رحمتخدا نيستند) ايمان نميآورند.
مِنَالَّذينَ هادُوا سَمّاعُونَلِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرينَ لَمْ يَأتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْبَعْدِ مَواضِعِهِ...)
و نيز اندوهگين مباش از يهوداني كه جاسوسي كنند،سخنان فتنه خيز به جاي كلمات حق تو به آن قومي كه از كبر نزد تو نيامدند، ميرسانند (مانند يهودان خيبر) (آنها از دشمني و عناد به اسلام كلمات حقّ را بعد از آنكه بهجاي خود مقرّر گشت) به ميل خويش تغيير دهند
4 ـ مكر و خدعه:
اين دوصفت دو عصاي ضخيمي است كه هميشه يهود در كارهاي خود بر آنها تكيه ميكنند. مكر وخدعه در ذات هر يهودي است، در هركجا و در هركاري كه انجام ميدهد با او همراهميباشد.
قرآن ميفرمايد: (وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَاللَّهُ وَاللَّهُخَيْرُالْمكِرينَ)(15
يهود با خدا مكر كردند، خدا هم در مقابل با آنها مكركرد و از همه كس خدا بهتر مكر تواند كرد.
يا اَيُّهاالرَّسُول لايَحْزُنْكَالَّذينَ يُسارِعُونَ فِيالْكُفْرِ مِنَالَّذينَ قالُوا آمَنّا بِاَفْواهِهِمْوَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ...)(16
اي پيغمبر غمگين از آن مباش كه گروهياز آنان كه به زبان اظهار ايمان كنند و به دل ايمان نياورند به راه كفرميشتابند.
5 ـ مال اندوزي و ثروت پرستي:
وقتي كه موسي(ع) براي آوردنالواح به كوه طور رفت و سامري گوسالهاي از طلا و نقره براي آنها ساخت، از آن روزتا به امروز ثروت بزرگترين معبود يهود است.
هر يهودي سعي ميكند مالهاي جهانرا تحت اختيار خود در آورد و ازاين راه اختيار دار مردم باشد.
خداوند متعالميفرمايد: (وَلَقَدْ جائَكُمْ مُوسي بِالبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَمِنْ بَعْدِهِ وَ اَنْتُمْ ظالِمُونَ)(17
و با آن همه آيات و دلايل روشنكه موسي براي شما آشكار نمود باز گوسالهپرستي اختيار كرديد در غياب او، كه مردميسخت ستمكار بوديد.
وَ تَري كَثيرا مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِيالاِثْمِوَالْعُدْوانِ وَ اَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ماكانُوايَعْمَلُونَ)(18
بسياري از آنها را بنگري كه در گناه و ستمكاري و خوردنحرام ميشتابند، بسيار كار بدي را پيشه خود ساختهاند.
6 ـ پيمان شكني و نقضعهد:
اگر امكان داشت تا پيمان شكني را مجسّم كنيم... ميبايستي به يهود نگاهكرد. چه پيمانها و عهدهائي را كه زير پا نهادند و شرافت انسانيّت را لگدمالنمودند؟
هنگامي كه پيامبر اسلام(ص) خندق را حفر كرد و مانع عبور سپاه كفارشد، يهود (بني قريظه) كه هم پيمان رسول الله(ص) بودند يك جلسه اضطراري تشكيل داده وبا خود قرار گذاشتند، كه آنها از پشت بر لشكر اسلام حمله كنند و هم از طرف ديگركفار بر آنها حملهور شوند تا بدين وسيله اسلام را از ريشه نابود سازند، وليسرانجام لشكر أحزاب شكست خورد و اين بار نوبت اين قبيله خائن رسيد.
پيامبراكرم(ص) مدّت25 روز آنها را محاصره كرد، تا بالاخره تسليم شدند.
بعد ازآن700 مرد سلحشور را دربند كرده خدمت پيامبر اسلام(ص) آوردند، پيامبر اكرم فرمود: هركس را كه ميخواهيد انتخاب كنيد تا در باره شما قضاوت كند. آنها (سعد بن معاذ) راكه قبلا از همان قبيله خيانت كار بود انتخاب كردند، سعد كه طبيعت آنها را ميدانستأمر كرد، تا تمام مردها را گردن زده و زنهايشان را اسير كنند. هنگامي كه پيامبرخدا(ص) قضاوت سعد را شنيد، فرمود: بخدا قسم حكم تو مطابق حكم خدا بود(19
7 ـ فساد اخلاق:
فساد اخلاق، يكي از وسائل شرافتمندانه پيشرفت يهود است و بهقول هيتلر هر دُملي را كه انسان بشكافد خواهد ديد كه ميليونها يهودي داخل آن مشغولفسادند(20
قرآن مجيد ميفرمايد: (لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنياِسْرائيلَ علي لِسانِ داوُدَ وَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَكانُوا يَعْتَدُونَ كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ماكانُوا يَفْعَلوُنَ)(21
كافران بني اسرائيل به زبان داود و عيسي بن مريممورد لعن و نفرين واقع شدند كه نافرماني حكم خدا كرده و از حكم حقّ سركشي كردند،آنها هيچگاه از كار زشت خود (با آن همه پند و اندرز رسولان) دست بر نداشتند و آنچهميكنند چقدر زشت و ناشايسته است.
8 ـ ربا خواري:
قرآن مجيد در اينباره ميفرمايد:
فَبِظُلْمٍ مِنَالَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْطَيِّباتٍ اُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ كَثيرا وَاَخْذِهِمُالرِّبوا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَاَكْلِهِمْ اَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَاَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذابا اَليما)(22
پس به جهت ظلمي كهيهود (در باره پيامبران و عيسي(ع) و در حقّ خود) كردند و هم بدين جهت كه بسياري ازمردم را از راه خدا منع نمودند، ما نعمتهاي پاكيزه خود را كه بر آنان حلال بود،حرام كرديم و از اين جهت كه ربا ميگرفتند، در حالي كه از آن نهي شده بودند، نيز ازاين رو كه اموال مردم را به باطل (مانند رشوه و خيانت و سرقت) ميخوردند. و ما برايكافران آنها عذابي دردناك مهيّا ساختيم.
اين شمهاي از صفات رذيله و برجستهيهود است و شايد همين عادات و روشهاي ناپسند بوده كه هميشه آنها را تحت فشار دولتهاقرار ميداد و همين سبب شد كه يهود را از بيشترين كشورهاي جهان اخراجكنند.
در سال1290 ميلادي يهود، مردم (انگلستان) را بستوه در آورد، در نتيجه (ادوارد) فرمان داد كه همه آنها را از كشور انگلستان بيرون كنند و در اعلاميهاي كهاز طرف او منتشر شد آمده بود كه: يهود بايد قبل از عيد قدسين از كشور انگلستان خارجشوند و چنانچه كسي از اين تاريخ خارج نشود او را اعدام كرده و به دار آويزان كنند وجسدش را چهار قسمت بنمايند.
در اثر اين فرمان، تعداد16000 يهودي كه ساكنانگلستان بودند آنجا را ترك كرده و تمام اموال آنها مصادره شد.
پس از اينتاريخ مدّت400 سال ورود يهود به انگلستان ممنوع بود، تا آنكه (كرمويل) در سال1657ميلادي تحت شرائطي اجازه داد كه وارد كشور انگلستان شوند(23).
در همين سالبراي نخستين بار به يهود اجازه داده شد كه اوّلين كنيسه خود را در لندن بناكنند.
و فقط در سال1674 به يهود (آمريكا) كه در آن وقت يكي از مستعمراتبريتانيا بود اجازه دادند كه علنا عبادت كنند. و در سال1841 اولين روزنامه يهودي درانگلستان منتشر شد.
در كشور فرانسه (لويس اغسطس) يهود را از آن كشور بيرونكرد و تا مدّت20 سال از ورود آنها جلوگيري نمود. و در عهد (فيليپ زيبا) براي دومينبار آنها را از فرانسه بيرون كرده و تمام دارائيهاي آنها را مصادره نمود. و درسال1341 ميلادي، مردم بر عليه يهود شورش كرده و هزاران يهودي را سر بريدند، اينشورش چندين سال ادامه داشت، بطوريكه در سال1394 يك يهودي در كشور فرانسه وجودنداشت.
در سال1492 به آنها اجازه داده شد كه وارد فرانسه شوند، ولي تا اواسطقرن شانزدهم به آنها اجازه سكونت در شهر را ندادند(24).
يهود چندين بار دركشور (آلمان) طرد شدند كه آخرين مرتبه بدست هيتلر انجام گرفت و مدّت12 سالوحشتناكترين شكنجهها را از طرف نازيها تحمّل كردند.
ما نميدانيم هيتلرروي چه اساسي آنها را نابود كرد، ولي همين قدر ميدانيم كه يهود ملتي پست وبيشرافت است و انسانيّت از دست او زخمهاي زيادي بر تن دارد و آنچه بر سرش آمدهكيفر خونريزيهاي او نخواهد بود.
در كشور (اسپانيا) در تاريخ31 مارس سال 1492 (فرديناند) اعلاميهاي صادر كرده و در آن از يهود خواست كه تا آخر ماه يوليو اينكشور را براي هميشه ترك گويند، در اثر اين فرمان تعداد500000 يهودي از اسپانيا خارجشدند.
همچنين از كشورهاي (شوروي سابق، لهستان، ايتاليا، روم، بلغارستان،سويس و مجارستان) يهود چندين بار طرد و اخراج شدند.
1 ـ (اليهود فيتاريخ الحضارات الاولي)، ترجمه عادل، قاهره1950.
2 ـ همان مدرك، صفحه58.
3 ـ سوره بقره، آيه74.
4 ـ سوره مائده، آيه13.
5 ـ اين خبردر تمام راديوها و روزنامهها و جرائد آن زمان منتشر شد.
6 ـ سوره بقره،آيه87.
7 ـ سوره بقره، آيه91.
8 ـ سوره مائده، آيه70.
9 ـقصص الانبياء.
10 ـ موقف علماءالاسلام مناليهود، صفحه29، مكتب اسلام شماره 3، سال9، صفحه162، معروف اين است كه پيامبر در موقع بيماري خود چنين ميفرمايد: اينبيماري از آثار غذاي مسمومي است كه آن زن يهودي پس از فتح خيبر براي من آورد. زيرااگرچه پيامبر اولين لقمه را بيرون انداخت، ولي آن زهر با آب دهان پيامبر كمي مخلوطشد و روي دستگاههاي بدن آن حضرت اثر خود را گذارد.
11 ـ سوره آل عمران،آيه69.
12 ـ سوره آل عمران، آيه71.
13 ـ سوره نساء، آيه46.
14 ـ سوره مائده، آيه41.
15 ـ سوره آل عمران، آيه54.
16 ـسوره مائده، آيه41.
17 ـ سوره بقره، آيه92.
18 ـ سوره مائده،آيه62.
19 ـ قصص الانبياء.
20 ـ (تاريخ آلمانيا الهتلريه)، جلد1.
21 ـ سوره مائده، آيه78 و79.
22 ـ سوره نساء، آيه160 و161.
23 ـ مجله (الآداب)، 11/1957، صفحه43.
24 ـ اين عقدهها تركيده ميشود
هميشه عقدههاي حقارت واكنشهاي زيانآوري داشتهاست، ولي تاريخ واكنشي بسان واكنشهاي عقده يهود نديده است، واكنشي كه دهها جنگ رابپا كرده است و صدها ميليون انسان را بكشتن داده است.
يهوديها براي جبران آنهمه زجرها، محفلها و حزبهاي گوناگوني تشكيل دادند، تا بوسيله آن بتوانند انتقام آنهمه فشار و سختگيريهاي مردم را از ملّتهاي ضعيف و ناتوان بگيرند.
الف: اولينمحفل آنها كه در قرن هفدهم تأسيس شد، محفل (ماسوني) بود كه پيروزيهاي زيادي رانصيب يهود كرد(1). بطوريكه در اعلاميههاي خود بيان نمودند، سه هدف اساسي را درمحافل خود دنبال ميكنند.
1 ـ محافظت از يهوديسم در كلّ جهان.
2 ـنابود كردن ساير اديان جهان.
3 ـ دميدن روح كُفر و الحاد، درملّتها(2).
سرچشمه محفل از بريتانيا بود و در تمام جهان از آنجا شروع شد وبه سرپرستي آن:
اولين محفل آنها در پاريس در سال1732 ميلادي تأسيسگرديد.
و اولين محفل ماسوني در جبل الطارق در سال1727م و در آلمان درسال1733م، در پرتغال در سال1735م، در هلند در سال1745م در سويس در سال1740م، دردانمارك در سال1745م، در ايتاليا در سال1763م، در بلژيك در سال1765م، در شوروي درسال1771م آغاز بكار كرده و تا سال1907م پنجاه محفل علني تشكيل شد(3).
ب: دومين واكنش آنها تأسيس سازمان (بناي برث) در تاريخ 13/10/1842م بود. اين سازمان كهدر شعلهور كردن آتش جنگهاي جهاني اوّل و دوّم سهيم بود(4) از طرف مهاجرين يهودبوجود آمد.
در عهد آيزن هاور رئيس جمهور اسبق آمريكا كه خودش رئيس اينسازمان بود، آقاي (فليپ كلولزنيك) را بعنوان رئيس نمايندگان آمريكا در سازمان مللمتحد تعيين كرد.
در حال حاضر اين سازمان در آمريكا و كشورهاي اروپائي بطورعلني مشغول فعاليّت است(5).
ج: سومين واكنش آنها، جنبش (صهيونيسم) بود.
هدف اين جنبش ارتجاعي و نژادي آن بود كه حكومت موهوم و خيالي بنياسرائيل را باز گرداند و بر خرابههاي مسجدالاقصي (هيكل حضرت سليمان) را بناكند(6).
ابتداي اين حركت را ميتوان سال1816م دانست، گرچه هرتسل (1860 ـ 1904م) براي اولين بار آن را علني كرده و خيليها آن را از ابتكارات هرتسلدانستهاند.
به عقيده صهيونيستها هر يهودي صهيوني است، ولي لازم نيست كه هرصهيوني يهودي باشد، زيرا اسامي اعضاء اين حركت افراد زيادي را نام ميبرد كه هيچ يكآنها يهودي نبوده است، مانند: (چرچيل، ايدن، ترومان، آيزن هاور، كندي وجانسون).
چرچيل در اواخر حيات خود ميگفت: من يك صهيوني واقعي هستم و افتخارميكنم(7
پُرُتُكلهاي(8) حكماي يهود) از آنِ همين حركت است. اين كتابخطرناكترين برنامههاي صهيونيها را براي سيطره بر جهان فاش ميكند(9
د: چهارمين واكنش يهود را جمله (ضدّ سامي)(10) تشكيل ميدهد، كه اين دروغ بزرگ سلاحبُرّنده يهود شده است.
يهوديان چگونه از آن استفادهميكنند؟!
دستهاي خرابكار يهود بر همه جنگها و كشمكشهاي جهان اثر گذاشته،ولي مگر كسي ميتواند آن را فاش كند؟
1 ـ هنگامي كه خاندان سلطنتي (ساسون) در سال 1832( إلي) 1864 تجارت مواد مخدر را بدست گرفتند و مردم در اين عمل اظهارنارضايتي كردند، يهوديان فرياد زدند (ضدّ سامي.
2 ـ هنگامي كه يهود دو جنگجهاني اوّل و دوّم را برپا كردند، مردم خواستند آنها را مفتضح كنند، فرياد زدند: (ضدّ سامي
3 ـ هنگامي كه دكترهاي يهودي در آمريكا ميكروب سرطان را برايآزمايش به چند جوان مسيحي تزريق كردند و مردم خواستند از آن جلوگيري كنند، فريادزدند: (ضدّ سامي)(11).
4 ـ هنگامي كه ميليونر مشهور آقاي (هنري فورد) كتاب (يهود، يگانه مشكله جهان) را انتشار داد، آنقدر يهود با سلاح (ضدّ سامي) با او جنگكردند كه بالاخره مجبور شد نامهاي كه خود يهود نوشته بودند بعنوان معذرت خواهي، اوامضاء كند و از آنها پوزش بطلبد(12). (حاييم وايزمن) ميگويد: ما هر كجا برويم سلاح (ضدّ سامي) را با خود حمل خواهيم كرد(13). و يهود اين سلاح را در آمريكا، انگلستانو فرانسه بكار برده و نتائج بسيار مفيدي را از آن بدست آورده است.
1 ـ براي توضيح بيشتر بهمين كتاب مراجعه شود.
2 ـ (الماسونية منشئة ملكاسرائيل)، تأليف محمّد علي زعبي، بيروت1956 م.
3 ـ به دائرةالمعارف بريتانياماده (فرماسوري) مراجعه شود.
4 ـ (خطراليهودية العالمية عليالاسلاموالمسيحية)، صفحه154.
5 ـ (الخطر المحيط بالاسلام)، صفحه203.
6 ـ (تاريخ الحركة الصهيونية)، تأليف دكتر آلن تايلر.
7 ـ (خطراليهوديةالعالمية)، صفحه172.
8 ـ قراردادها.
9 ـ (خطراليهودية العالمية)،صفحه150.
10 ـ سام يكي از فرزندان حضرت نوح عليهالسلام است واز اقوامي كهبه او منتسب هستند، مانند: اعراب و عبريها را سامي گويند.
11 ـ (خطراليهودية العالمية)، صفحه 174.
12 ـ مقدمه كتاب (خطر اليهودية العالمية)،صفحه12.
13 ـ (خطر اليهودية العالمية)، صفحه 178. (خَطَر اليهوديةالعالمية علي الإسلام آرمانهاي غير انساني
يگانه آرمان يهود كه صراحتا اعلام ميشود آن است كه يكدولت يهودي جهاني بپا كنند، يعني همه دنيا را تحت تصرّف خويش در آورند.
اينحكومت بنا به گفته خود آنها از اسرائيل سرچشمه خواهد گرفت و پس از غلبه بر (نيل تافرات) در راه آن گامهاي بزرگتري خواهند برداشت.
به عقيده آنها، اگر از (نيلتا فرات) را بدست بياورند بقيه مناطق، خواهي نخواهي تسليم خواهند شد، زيرا اينمنطقه كه با منابع سرشار خود ثروتمندترين مناطق جهان را تشكيل ميدهد، گلوي دنيامحسوب ميشود و كسي كه بتواند بر آن حكومت كند چنان است كه بر جهان حكومت داشتهاست.
تورات ميگويد: در آن روز به ابرام (ابراهيم) گفت: اين زمين را به نسلتو خواهم داد، از نهر مصر تا نهر بزرگ فرات(1).
تا آنكه خداوند تو و نسل توباشم... همه زمينهاي غربت تو را به تو و نسل تو بر ميگردانم... زمينهاي كنعان رابه ملك ابدي تو خواهم در آورد(2). يهود پروردگار ما در (حوريب) با ما سخن گفت: بساست آنچه در اين كوه توقف نموديد، برويد بالاي كوه اموريين جنوب و سواحل دريا وزمينهاي كنعان و لبنان تا نهر بزرگ فرات را به تصرّف درآوريد. داخل شويد وزمينهائي را كه خداوند به آنها قسم ياد كرده كه آنها را به ابراهيم و اسحاق و يعقوبو فرزندان آنها بدهد تملّك كنيد(3).
يهود براي تحقّق بخشيدن به اين نويدها ومژدههاي ديگري كه در (تلمود) وارد شده است در مرحله اوّل يك حكومت مخفيانه مركباز300 يهودي را تشكيل داد و يك نفر را (وارث سليمان و داود) بعنوان پادشاه آنانتخاب نمود.
اين حكومت مخفي در حقيقت صاحب مال، نفوذ و همه كاره اروپابود(4).
آقاي (ولترراتنو) يهودي در روزنامه خود در تاريخ 25/12/1909مينويسد: سرنوشت اروپا فقط بدست300 نفر كه هريكي رفقاي ديگر خود را بخوبي ميشناسدتعيين ميگردد. اين300 نفر كه همه يهودي ميباشند، داراي وسائل كافي براي سرنگونساختن رژيمهاي مخالف هستند.
يهود اين حكومت جهاني خود را به يك افعي بسياربزرگي تشبيه ميكنند كه از سال70م، براي نابود كردن جهان در حركت است. دُم اين افعيدر فلسطين باقي خواهد ماند و سر آن به حركت خواهد آمد، تا آنكه تمام دنيا خراب شودو در اين وقت سر او از اين جهانگردي ننگين خود باز گشته و در شهر بيتالمقدّس زيرپرچم يهود آرام خواهد گرفت.
ولي چون اين آرمان كاملاً غير انساني، با وجوداديان و اخلاق، امكانپذير نبوده است، آنها سخت ميكوشند تا از اخلاق و دين مفهوميباقي نماند.
خاخام (ريچران) در يكي از سخنرانيهاي خود كه بر سر قبر (سيمونبن يهوذا) در شهر براغ سال1869م، ايراد كرده و در مجله (كانت مپران) كه در تاريخ 1/7/1880م، چاپ شده است، ميگويد: پدران گذشته ما هر ساله كنفرانسي بر سر اين قبرتشكيل ميدادند و اين وظيفه ما است كه اوّل هر قرن اين كنفرانس را تشكيل داده وبراي سيطره بر جهان طرح و برنامهريزي بنمائيم.
اكنون هيجده قرن از جنگيهوذا تا اين زمان ميگذرد، براي اين كه خداوند وعده داده است ابراهام قدرت پيداميكند بر جهان و در اين مدّت يهود، اهانتها و جسارتهاي زيادي بخود ديده و چندينبار قتل عام شده، ولي آنها تسليم نشده و اگر در دنيا پراكنده ميباشند علّتش ايناست كه دنيا ملك آنها است.
و اضافه ميكند: اينك ملّت ما گامهاي بزرگي رابسوي قله جهان برداشته و هر روز كه ميگذرد بر قوّت و قدرت و نفوذ ما افزودهميشود. ما خداوند اين زمان را كه عبارت از طلا است مالك هستيم، همان خداوندي كههارون آن را بصورت گوسالهاي در آورد و ما آن را پرستش كرديم و اينك بصورت خداوندتمام مردم جهان در آمده است. در آن لحظه كه طلاهاي جهان بدست ما در آيد وعدههايأبراهام (ابراهيم(ع)) را عملي خواهيم كرد و بر جهان سيطره كاملي خواهيميافت.
1 ـ سفر پيدايش اصحاح، صفحه15.
2 ـ همان مدرك،صفحه17.
3 ـ تثنيه اصحاح اوّل.
4 يهود و آمريكا
آيا آمريكا در دست يهود است؟(1) اين سؤال پس ازجنگ اخير 1967ممسلمانان و اسرائيل و پس از آنكه آمريكا جانب يهود را گرفت، زياد بر سر زبانها آمدهاست.
ولي قبل از هر چيز خوب است خلاصهاي از كتاب (يهود يگانه مشكله جهان) را نقل كنيم.
در حدود400 سال است يعني از همان اوائل ورود (كلمبس) كه يهودوارد آمريكا شدهاند و از همان روز تا بحال زحمات زيادي كشيده تا بالاخره توانستنداين كشوري را كه امروز بزرگترين و ثروتمندترين كشورهاي جهان محسوب ميشود تحت نفوذخود درآورند. و با آنكه (سويفيسات) حاكم آن روز به نيويورك كه يكي از مستعمرات هلندبود، اعلاميهاي صادر كرد و در آن از يهود درخواست نمود از نيويورك خارج شوند، وليدر اثر سهامهاي زيادي كه يهود در شركتهاي هلندي داشتند، مديران آنها از (ستويفيسات) خواهش كردند كه از اين امر صرف نظر كند.
آنچه را كه اين حاكمتوانست انجام دهد اين بود كه به آنها اجازه نداد دكانهاي خود را بر سر چهار راهها ومحلهاي عمومي و پرجمعيّت قرار دهند. ولي همان نيويورك، امروز بصورت محلهاي ازمحلّههاي يهود در آمده است. و بطور كلّي نيويورك بزرگترين مركز يهود بشمار ميرود،زيرا همه تجارتخانهها، كارخانهها، صنايع و زمينها، ملك يهود است، هرگز به كسياجازه نخواهند داد تجارت كند و يا ثروتي بهم رساند. بنا براين آمريكائيها نبايدتعجب كنند هنگامي كه خاخامهاي يهودي ادعا ميكنند كه آمريكا همان ميعاد گاهي است كهپيامبران آنها وعده دادهاند و نيويـورك، اورشليم آنها و سلـسله جبـال راكي كوههاي (صهيون) است(2).
در ايّام (جورج واشنگتن) تعداد يهود بيش از چهار هزار نفرنبوده آنها در زمان جنگ استقلال، جانب آمريكا را گرفتند و حتّي به اهالي مستعمرات،كمكهاي زيادي كردند.
ولي پنجاه سال از اين تاريخ نميگذشت، كه تعداد آنهااز3300000 نفر بيشتر شده، امّا امروز تعداد آنها براي هيچكس معلوم نيست و اين خوديكي از سياستهاي يهود است زيرا سرشماري آمريكا بدست آنهاست.
شما اگر تعدادفرانسويها، آفريقائيهاي ساكن آمريكا را از دولت بپرسيد، فورا به شما اطلاع خواهندداد، تعداد آسيائيها هم همه معلوم است، ولي آنچه معلوم نيست و همچنان در مخفي بودنآن كوشش بسياري ميشود تعداد يهود است و شايد خود دولت هم آن را نداند زيراپروندههاي راجع به اين موضوع هميشه مفقود و مجهول است(3).
معمولاً سينماها،تآترها، تجارت شكر، تجارت گندم، تنباكو، فولاد و پنجاه درصد از تجارت گوشت و بيش از 60٪ از تجارت كفش و اغلب صنايع، ادوات موسيقي و جواهرات و تمام مشروبات الكلي وصندوقهاي وام جهاني در دست يهود است(4).
بطور قطع ميتوانيم بگوئيم كه ملّتآمريكا راضي نبوده و نخواهد بود كه يهود بازارهاي تجارتي خود را در اين كشور متمركزسازند، زيرا تاريخ چنين نشان داده كه هركشوري كه يهود در آن تمركز داشته باشد عواملفساد در آن زياد شده و در نتيجه كشورهاي ديگر نسبت به آن بدبين خواهند شد، چنانچهاين امر نسبت به اسپانيا، آلمان و بريتانيا اتفاق افتاده است.
بسيارميشنويم كه بريتانيا چنين كرده است و آلمان چنان نموده است، ولي در واقع يهود آنرا انجام داده و هيچ ارتباطي به دولت بريتانيا و آلمان ندارد.
امروز آمريكابهمين درد مبتلاست و هر كاري را كه يهود انجام ميدهند به نام ملّت آمريكا تمامميشود، در صورتي كه ملّت آمريكا از آن مبرّا ميباشد(5).
امروز ملّت آمريكافقط با عينكهائي كه يهود بر چشم آنها نهادهاند به دنيا مينگرد و اين بدبختي ديگرياست كه نصيب ما ميشود.
يهود در هرگوشه و كناري نفوذ كردهاند و حتّيكليساهاي مسيحي در آمريكا تحت نفوذ آنهاست و در حقيقت منبرهاي كليساها وسيلهاي ازوسائل تبليغات يهودي ميباشد.
به عقيده من اگر كشيشها و كاردينالها بهحرفهاي خود رسيدگي كنند، خواهند ديد كه 70٪ از حرفهاي آنها از افكار يهودي سرچشمهگرفته است(6).
برنامههاي اقتصادي آمريكا فقط بدست يهود اجراميشود.
شايد افكار عمومي مردم و سرمقالههاي روزنامههاي آمريكا، از افكارخود يهود، يهوديتر است.
اگر در دنيا مكاني وجود داشته باشد كه افكار يهوديرا به مردم تزريق كند، همان كنيسههاي آمريكا است(7).
اگر يهود در اعماقكليساها دست يافتهاند، آيا ممكن است در دانشگاهها دست نداشته باشند؟
تمامدانشگاههاي آمريكا از نفوذ يهود و افكار و عقائد آنها رنج ميبرند(8).
درآمريكا دو سازمان يهودي وجود دارد يكي به نام (كهيلا نيويورك) و ديگري به نام (كابينه يهودي آمريكا).
(كهيلا) امروز به صورت يك حكومت مستقلي در آمده است،تمام قراردادهاي او قانون حساب ميشود و شايد اين سازمان قويترين اتّحاديّههاييهودي را تشكيل ميدهد.
علّت هجرت كردن روزافزون يهود به نيويورك، وجود همينسازمان است. (كهيلا) نسبت به يهود حكم رُم نسبت به نصاري و مكّه نسبت به مسلمانانرا دارد(9).
وجود كهيلا دليل بسيار محكمي است بر عليه كساني كه ميگويند: (يهود يك عنصر منقسم برخود و متنافري را تشكيل ميدهد)، زيرا در اين سازمانامپرياليستها و تودهئيها و خاخامهاي يهودي چون برادر بر سر يك ميز نشسته و زيرپرچم (يهوذا) براي مقاصد خود نقشه ريزي ميكنند(10).
هر فرد يهودي در آمريكادست كم در يك سازمان مخفي اسم نويسي كرده است(11).
كهيلا نام خود را تغييرداده و نام (كنفرانس يهودي جهاني) را براي خود نهاده است و تقريبا تمام آرمانهايخود را به تحقّق رسانده است(12).
هزاران سازمان مخفي تابع كهيلا وجوددارد.
خوب است از اين آقايان يهود كه هميشه سعي كردهاند خود را وطن پرستقلم داد كنند، سؤال كنيم: اين سازمانها براي چيست؟ و بر عليه كيست؟ و آنها چرااينقدر تلاش ميكنند تا نيويورك را از هر عنصر مخالفي جدا سازند؟ و اگر فرض كنيمآنها وطن پرست هستند هيچ احتياجي به سازمان نخواهند داشت(13).
كهيلا درسعبرتي است كه دنيا بايد آن را به خوبي فرا گيرد تا از سرعت نفوذ يهود باخبر بوده وصورت جهاني كه به فرمان يهود حكم ميكند در نظر بياورد(14).
حزب جمهوريآمريكا دامن گرمي براي يهود بوده است و لذا هميشه اين حزب در انتخابات پيروز ميشودو در حقيقت اين حزب را همان سازمان كهيلا ميچرخاند.
تعيين رئيس جمهوريآمريكا جز به دستور يهود، بدستور و فرمان كس ديگري نيست، ولي بيچاره ملّت آمريكاگمان ميكند كه خود آنها رئيس جمهوري را تعيين ميكنند، چنانچه رئيس جمهور پس ازانتخابات با آنها كج رفتاري كند، آنقدر در باره او دزدي كشف خواهد شد! كه بالاخرهيا تسليم ميشود و يا از صحنه بيرون ميرود.
هنوز يهود همان سياست قديمي خودرا در پيش گرفته است مبني بر اين كه نبايد يهودي را جلو انداخت، بلكه بايد بيگانگانرا صورت قرار داده و يهود در پشت صحنه باشند. فايده اين كار اين است كه آنها باسركاربودن بيگانگان بيش از ظاهر بودن يهود ميتوانند اغراض خود را اعمال كنند، زيرااگر يهودي رئيس باشد و علنا به اهداف يهود كمك كند، مردم او را متهم كرده و شايد ازيهود متنفر شوند، در صورتي كه اگر آنها همچنان زير پرده باشند هيچگاه مورد اتهامقرار نخواهند گرفت و در اين صورت هم از انتقاد، سالم ميمانند و هم خواستههاي خودرا جامه عمل ميپوشانند(15).
در آمريكا سازمان ديگري وجود دارد به نام (سازمان تاماني). گرچه اين سازمان در ظاهر از صحنههاي سياسي خارج شده ولي در واقعاگر قويتر و با نفوذتر نشده باشد ضعيفتر نشده است. سرمايه اين سازمان را از تجارتجنس ظريف (زنان و دختران) و مواد مخدر تأمين ميكنند!.
چندي پيش دولت آمريكاتحقيقاتي در اين باره بعمل آورده و مردم بدترين نوع جنايت (يعني تجارت جنس ظريف) رابه چشمهاي خود مشاهده كردند و آنقدر رسوائي اين عمل زشت، بالا بود كه بسياري از اينبازرگانان بشردوست يهودي، مجبور شدند كه نام و فاميلي خود را عوض كنند! و اينكبهترين و معروفترين فاميلهاي يهودي در نيويورك اسمهاي مستعاردارند(16).
تآتر... و سينما
ديرزماني است كه يهود ميكوشد تا هرچهوسائل تبليغاتي است مانند تآتر و سينما را منحصرا تحت تصرف خود در آورد. و معمولاًچون تآتر تأثير شگرفي در مغز و تفكّر افراد جامعه ميگذارد، يهود كاري كرده است كهبرنامه تآتر دست آنها باشد تا هيچ نمايشي بر عليه آنها اجرا نشود(17).
سيطرهيهود، منحصر به تآتر نيست بلكه از يك طرف تمام سينماها از مال يهود است و از طرفديگر صاحب امتياز آنها ميباشند و همچنين است شركتهاي فيلم برداري كه همه يهوديميباشند.
مشكل اينجاست كه هرجا يهودي باشد مشكلات و انحرافات فراوان است،هر يهودي به سهم خود ميكوشد تا اخلاق ملّتها را فاسد كند و از اين راه بر مغز وروح مردم پيروز شود.
اين مشكل بصورت رسوائي بزرگي در تآترها و سينماهايآمريكا به وضوحديده ميشود(18).
موسيقي... و يهود
مردم از آنكهخانههايشان محل رقص و غنا و موسيقي شده است بستوه آمدهاند ولي آنها نميدانند كهموسيقي و غنا جزو احتكارات يهود است، اين يهود هستند كه جوانهاي ما را يك مشت افرادنادان و كماطلاع به بار آوردهاند.
و همين موسيقي (جاز) كه امروز درهرمحفلي صورت وحشتناك خود را ظاهر ميكند يكي از اختراعات خطرناك يهود است كه آن رابراي فساد اخلاق جوانان ساختهاند(19).
معمولاً اگر كسي در فساد هائيكهجامعه امروز را تهديد ميكند تحقيقي بعمل آورد بدون شك خواهد يافت كه دست يهود درتمام آنها دخالت دارد و حتّي جنگهاي خونيني كه تا به حال هزاران انسان را به كشتنداده است بدست مرموز يهود برپا شده است(20).
شراب... و يهود
جونفوستر فريزر در كتاب (يهودي فاتح) كه در سال1916 چاپ شده است مينويسد: تجارت ويسكيدر آمريكا، منحصر به يهود است. و 80٪ از اعضاي كابينه بازرگانان شراب، يـهودي هستندچنانچه تجارت انـواع سيگار هم منحصر به يهود است(21).
يگانه كسيكه از شرابتبليغ ميكند يهود هستند زيرا شما هيچ نمايش، كتاب قصّه، فيلم و غيره را خالي ازاسم شراب نخواهيد يافت. ميدانيد چرا؟ براي اين كه اين تجارت آنها است و آن همتبليغات آنها(22)! آيا پس از همه اين تبليغات نميتوان گفت كه يهود به قسمتي ازآرمانهاي خود رسيدهاند؟
1 ـ تأليف هنري فورد ميليونر مشهور، در اينكتاب بحثهائي پيرامون تاريخ يهود در آمريكا، گوشههائي از نفوذ يهود، قربانيان ياجبّاران، آيا يهود امّتي را تشكيل ميدهند؟ برنامههاي سياسي يهود، مقدمهاي بركتاب پروتكلها، چگونه يهود از سلطه خود استفاده ميكنند، نفوذ يهود در سياستآمريكا، بُلشفيكها و صهيونيستها، سيطره يهود بر تآتر و سينما، شراب، قمار، فساد،مشكله بزرگ جهان، مد و جزر در سلطان مالي يهود، سيطره بر روزنامهها، دولت جامعه (يهوذا) و غيره ميباشد. يكي از كتابهاي سودمندي است كه اخيرا در كشورهاي عربيانتشار يافته است. و اين كتاب در سال1921 از طرف شركت ماشين سازي مشهور (فورد) منتشر گرديد و بلافاصله يهود نسخههاي آن را جمع كرده و آتش زدند. فورد پس از تأليفاين كتاب آنقدر مورد انتقاد محافل آمريكائي قرار گرفت كه بالاخره مجبور شد معذرتنامهاي را كه روزنامهها از طرف او چاپ كرده بودند امضاء كند، هر نسخهاي از اينكتاب در آمريكا800 دلار بفروش رسيد!
2 ـ (يهود يگانه مشكله جهان)، صفحه19.
3 ـ (يهود يگانه مشكله جهان)، صفحه58.
4 ـ همان مدرك، صفحه22.
5 ـ همان مدرك، صفحه23.
6 ـ همان مدرك، صفحه31.
7 ـ همانمدرك، صفحه33.
8 ـ همان مدرك، صفحه34.
9 ـ (يهود يگانه مشكلهجهان)، صفحه109.
10 ـ همان مدرك، صفحه109.
11 ـ همان مدرك صفحه110.
12 ـ همان مدرك، صفحه113.
13 ـ همان مدرك، صفحه116.
14 ـهمان مدرك، صفحه112.
15 ـ همان مدرك، صفحه132.
16 ـ همان مدرك،صفحه136.
17 ـ همان مدرك، صفحه162.
18 ـ همان مدرك، صفحه163.
19 ـ همان مدرك، صفحه184.
20 ـ همان مدرك، صفحه184.
21 ـهمان مدرك، صفحه199.
22 ـ همان مدرك، صفحه203.
اسرائيل چگونه به وجود آمد؟
در اوائل اين قرن، (بريتانيا) بزرگترين دولتاستعمارگر را تشكيل ميداد، براي جلوگيري از نفوذ روزافزون (آلمان) كه با سرعتي چونبرق سراسر دنيا را فرا ميگرفت سعي كرد تا سدّي از انسانها در برابر آلمان بسازد،در اين زمينه ارتباط هائي با هريك از كشورهاي جهان مانند: هلند، بلژيك، اسپانيا،پرتقال و ايتاليا به عمل آورد و در سال1907 كنفرانسي از بزرگترين سياستمداران اينكشورها تشكيل داد.
در پايان اين كنفرانس كه بيش از يك هفته طول كشيد چنيناعلام شد: بزرگترين خطري كه ممكن است متوجه غرب شود بيرون رفتن سواحل دريايمديترانه از دست بريتانيا
ميباشد.
چون اين دريا كه حلقه اتصال بين شرق وغرب را تشكيل ميدهد در دست مسلمانان است و مسلمانان يك ملّت واحدي هستند و دارايزمينهاي وسيع و منابع سرشاري ميباشند و احتمال ميرود كه اين ملّت بزرگ يك بارهبپا خواسته و از قيد اسارت، خويش را آزاد كرده، لذا به كشورهاي بزرگ توصيه ميشودكه اين ملّت واحد را متلاشي كرده و از اتّحاد و بيداري آنها جلوگيري كنند و درمرحله اوّل بايـد آفريـقا را از آسيا جـدا و منفصل كرد و هرگونـه اتحادي را بين ايندو قاره از بين برد(1).
اين نخستين عاملي بود كه دولتهاي استعماري را به فكرايجاد يك دولت كاملاً اختلافي، آن هم در كنار درياي مديترانه انداخت، ولي تنها اينرا نميتوان دليل وجود اسرائيل دانست، زيرا يك عامل ديگري هم در اين امر سهيم بود وآن عامل دين بود.
ريشههاي اين عامل را در سه هزار سال پيش بايد جستجو كرد،يهود سالي كه از فلسطين خارج شدند يعني درست، سه هزار سال پيش بر فراق فلسطين گريهو زاري كردند، (حائط مبكي) يا ديوارِ نُدبه و گريه شاهد زنده براين گفتار است، اينديوار كه در شهر بيتالمقدّس است، ناظر گريه و زاريهاي زيادي بوده، كه آخرين آنها،گريههاي شوقي بود كه از نخست وزير، علما و سران يهود پس از شكست مسلمانان، پاي آنشنيده شد(2).
البته به قول بزرگترين تاريخ دادن عربي آقاي (فليب حتي) درتاريخ نامي از دولت اسرائيل برده نشده است(3).
ولي (بن گوريون)(4) ميگويد: لازم نيست كه نام اسرائيل در تاريخ درج شده باشد، همين قدر كافي است كه ما اين دولترا از هزارها سال پيش در قلبهاي خود بنا كردهايم ما نام اسرائيل را از عصر يسوعابراين شهر نهاديم و در تاريخ هم اسم آن موجود است و آن بلاد (يهوذا) است.
هنگامي كه ما ازاين شهر بسيار كوچك خارج شديم، آن را در اعماققلبهايمان حمل كرديم و تا به حال نام هريك از كوهها، درّهها و شهرهاي آن را درذهن داريم(5).
در سال 117 (باركوخيا) بني اسرائيل را جمع كرد و آنها را برايتأسيس دولتي در فلسطين دعوت كرده ولي شكست خورد و اين آرزو را به گوربرد.
پس از اين، حركات مسلحانه براي تأسيس دولتي در اين منطقه بسيار واقعشده ولي هيچ يك پيروز نگشته، تا آن كه در سال1897 در شهر بال واقع در سوئيسكنفرانسي به رياست (تيو دور هرتسل) تشكيل شده تا اولين گامها را براي ايجاد آن دولتبردارند.
هرتسل در سال1895 كتابي به نام (دولت يهود) به رشتهٴ تحرير در آوردو در آن از يهود خواسته بود كه دولتي در فلسطين يا آرژانتين تأسيسكنند(6).
اين كتاب كه سر و صداي زيادي در جهان آن روز بپا كرد، به هرتسلفهماند كه اين پيشنهاد موافقان زيادي دارد و لذا فورا به تركيه مسافرت كرده و ازسلطان عبدالحميد درخواست كرد كه در مقابل دريافت مبالغ زيادي، به يهود اجازه بدهدتا وارد فلسطين شوند(7). ولي چون سلطان عبدالحميد، اين پيشنهاد را رد نمود، هرتسلبه بريتانيا متوسل شد و بالاخره بريتانيا را راضي كرد كه صحراي سينا را بدهد، چندمهندس يهودي با همكاري مهندسين انگليسي براي كاوش به صحراي سينا رهسپار مصر شدندولي چون زمينهاي صحراي سينا شن زار بود از آن صرف نظر كرده و براي استعمار فلسطين،نقشههاي جديدي ريختند.
درست در همين روزها بود كه جنگ جهاني اوّل شروع شد (1914م) و نگراني عجيبي، جهان و به خصوص يهود را فرا گرفته بود.
اين جنگ كهنسبت به بريتانيا بسيار وحشتناك به نظر ميرسيد، يك نويد بسيار درخشندهاي براييهود بود و در همان وقت كه رهبران انگليسي از ترس، خواب نميرفتند، يهود، در كمالآرامش و خوشحالي بسر ميبردند، زيرا بريتانيا سعي ميكرد آمريكا را داخل جنگ كند واز اين راه جبهه خود را تقويت نمايد ولي چون سياست آمريكا بدست يهود بود، احتياجشديدي به آنها پيدا كرد.
يهود كه براي يك چنين روزي دقيقه شماري ميكردند،فرصت را غنيمت شمرده و متعهد شدند كه در مقابل آن كه بريتانيا دولتي براي يهود درفلسطين تشكيل دهد، آمريكا را به هر طوري كه شده داخل جنگ كنند.
(جيرالدكياسميت) ميگويد: بدون شك يگانه كسي كه توانست آمريكا را وارد جنگ كند، صهيونيستبود، نقشه اين دسيسه بزرگ را در يك خانه بسيار كوچك واقع در حومه شهر لندن بدستآقاي (جيمس مالكولم) كشيده شد و سرانجام به پيروزي رسيد(8).
با اين عملبزرگترين پيروزي را در درجه اوّل نصيب يهود و در درجه دوّم نصيب بريتاناكرد.
جيمس مالكولم) در خاطرات خود مينويسد: در موضوع وارد شدن آمريكا درجنگ اوّل، من نقش مهمّي را دارا بودم و با سفرهاي متعدد خود به آمريكا، فرانسه وبقيه شهرهاي اروپائي و نشر مقالات مفصلي در مجله تايمز لندن و روزنامههاي آمريكاتوانستم نظر رهبران اين كشورها را به يهود جلب كنم.
و از طرف ديگر مذاكراتبسيار وسيعي با رؤساي يهود در آمريكا و رهبران سياسي آن كشور به عمل آورده وسرانجام در بهار سال1917م آمريكا را وارد جنگ كردم(9)در اين وقت آقاي (حاييموايزمن) رهبر صهيونيستها با آقايان (روتشيلدبر، لويد جورج، وينستون چرچيل و بلفور) فشار آوردند كه فورا تصويب نامهاي براي حكومت يهود در فلسطين، صادر كنند. بريتانياهم كه قبلا يك چنين وعدهاي به آنها داده بود، وزارت جنگ را موظف كرد كه صورت اينعهدنامه را طوري بنويسد كه يهود را راضي كرده و عواطف و احساسات عرب را تحريكنكند.
باز مالكولم مينويسد: قبل از آن كه پيش نويسي نوشته و عهدنامهايمطرح شود من با مارشال (حداد پاشا) نماينده (شريف حسين) امير حجاز ملاقات كرده وموضوع را چنين شرح دادم: ميدانيد كه اگر آمريكا وارد جنگ نشود براي شما و ما بسيارزيانآور تمام خواهد شد و چون رؤساي يهود و صهيونيستها حاضر شدهاند در مقابل آنكهبريتانيا تصويبنامهاي مبني بر آن كه يهود بر جزئي از فلسطين حكومت داشته باشند،آمريكا را به حومه جنگ بكشند....
بنا بر اين از شما خواهش ميشود كه در اينباره از هرگونه تحريك عواطف و احساسات مردم جلوگيري كنيد.
البته من چندينبار هم با (لورنس) ملاقات كردم، او نيز موافقت خود را با اين نقشه اعلام نمود. دراين وقت بريتانيا از دكتر (وايزمن) كه سمت رهبري صهيونيستها را داشت خواهش كرد كهتصويب نامهاي را او بنويسد.
(وايزمن) تصويب نامه را از زبان بلفور وزيرامور خارجه خطاب به روچيلد يهودي چنين نوشت:
عزيزم آقايروچيلد:
حكومت بريتانيا به نظر عطف به ايجاد ميهن براي يهود در فلسطينمينگرد و براي تسهيل آن منتهاي كوشش خود را مبذول خواهدداشت ولي نبايد حقوق مدني،سياسي و ديني طوائف غير يهودي مهدور شود، چنانچه حقوق سياسي و پستهاي برجستهاي كهيهود در بقيه بلاد در دست دارند نبايد از دست آنها گرفته شود.
سپس آن را بهقاضي (برانديس) در واشنگتن تلگراف كرده تا موافقت (ويلسن) را بگيرد. و پس از آن كهويلسن بر آن موافقت كرد (آرثر جيمس بلفور) كه وزير خارجه بريتانيا بود، آن را بهامضاء رسانده و بدست روچيلد يهودي ثروتمندترين مرد آن روز جهان داد.
اينعهدنامه در روز2 نوامبر1917 م، يعني درست يكسال پيش از سقوط خلافت اسلامي و احتلالفلسطين از طرف انگليس، به امضاء رسيد. ولي مسلمانان پس از احتلال در سال1918م از آنبا خبر شدند(10).
در سال1920 دولت بريتانيا اعلام كرد از اين به بعد حكومتنظامي فلسطين به حكومت مدني مبدّل خواهد شد.
يهود كه منتظر يك چنين روزيبودند، فورا تصويب نامهاي را به امضاء سران كنفرانس حلفاء (متفقين) كه در (سانريمو) به تاريخ25 نوامبر1920 م، منعقد شده بود در آورده كه در آن چنين آمده بود: بايد فلسطين را در يك موقعيّت اداري و سياسي قرار داد كه يهود براي تأسيس ميهنناسيوناليسم خود تمام آزادي را داشته باشد و حكومت انتداب، هجرت به فلسطين را تقويتبنمايد و براي اين موضوع توصيه ميشود كه كابينهاي براي رسيدگي به امور يهود مهاجرتأسيس شود تا هم ناظر عمليات هجرت باشد و هم مهاجرين را مسكن و كار بدهد و امتيازاتشركتها را اولاً به يهود بدهند تا براي تأسيس چنين ميهني بتوانند به نحو احسن كوششكنند.
اين تصويب نامه را سازمان ملل متحد كه خود دست نشانده يهود بود(11)،در سال1922 تصويبب كرد و فورا بريتانيا آقاي (هربرت صموئيل) يهودي را بعنواننماينده سامي بريتانيا به فلسطين اعزام داشت.
صموئيل كه مدّت پنجاه سال درفلسطين بود تعداد ششصد هزار يهودي مهاجر را در اين منطقه سكونت داد و پستهاي مهم رابه آنها واگذار كرد و هرچه زمين بود، با سرنيزه از عربها خريداري كرده بدست يهودداد و امتياز تجارت خارجي را منحصرا به يهود داد حمل سلاح را بر عربها ممنوع كرد،در صورتي كه تسهيلات فراواني براي خـريداري اسلـحه نسبت به يـهود مبذولداشت(12).
فورد ميگويد: اگر جهان ميدانست، يا به او اجازه ميدادند كهمردم دنيا بدانند چگونه يهوديان زمينهاي فلسطين را از دست عربها بيرون آوردند، چناننفرت و بيزاري نسبت به يهود در دل آنها ايجاد ميشد كه هرگز از ياد نميرفت و بدونشبهه تمام كارها با معرفي (صموئيل) نماينده بريتانيا انجام ميگرفت، ولي مگر ممكنبود كسي از اين واقعهها و دزديها و آدمكشيها صحبتي به زبان آورد؟
حتّي يكيازكارمندان دولت بريتانيا وقتي خواست به دولت خود گزارشي راجع به زمين دزدي يهودبدهد، فورا از وظيفه خود بركنار شد(13).
از شروع جنگ جهاني اوّل همه فهميدندكه چه كاسهاي زير نيمكاسه مخفي است و لذا (شريف حسين) امير مكّه نامهايدر14/ژوئيه/1915 به رهبران بريتانيا نوشته و از آنها درخواست كرد كه مرزهاي كشورهايعربي را تعيين كنند، در اين زمينه نامههائي رد و بدل شده و سرانجام بريتانيا بهشريف حسين اطمينان داد كه فلسطين جزو كشورهاي عربي و مرزهاي آن محفوظ خواهدبود(14).
ولي آيا بريتانيا به وعده خود وفا كرد؟
آقاي عبدالله التلمينويسد: قوانين بريتانيا در زمان انتداب، تمام درها را به روي مهاجرت يهود بهفلسطين گشوده بود، بطوري كه آقايان يهودي پيش از آن كه از شهرهاي خود در آلمان وپولندا و آمريكا خارج شوند به آنها گذرنامه فلسطيني داده ميشد! در صورتي كهعربهائي كه از شرق اردن و سوريه به فلسطين آمده بودند و سالهاي درازي در آنجا سكونتداشتند اجنبي محسوب ميشدند!
و از طرف ديگر تمام قواي بريتانيا براي حمايتاز يهود در تحت اختيار آنها بود! و براي سركوب و جلوگيري از هرگونه شورشي از طرفعربها پايگاه نظامي و قدرتي در شرق اردن به وجود آورد تا آن كه دولت اسرائيل بدونهيچ دغدغه و دردسري تشكيل شود(15
تا اينجا بريتانيا نقش خود را خوب بازيكرد و از اين به بعد ميبايستي آمريكا وارد كار بشود و سرانجام اسرائيل بدست اوتأسيس گرديد و اين افتخار بزرگ نصيب او گشت.
نويسنده معروف انگليسي (دوجلاسريد) مينويسد: در اواخر جنگ جهاني دوّم (ترومان) رئيس جمهوري اسبق آمريكا در خواستكرد كه تعداد100000 يهودي به فلسطين مهاجرت نمايند، فلسطين را بين يهود و مسلمانانتقسيم كنند، با آن كه همين آقاي ترومان در سال1947 در پارلمان آمريكا اعلام كردهبود كه آمريكا هرگز راضي نيست كه سرنوشت ملّتي بدون رضايت آن تعيين گردد. به هر جهتهر آنچه آقاي مارشال وكيل وزارت امور خارجه خواست خطرهاي تقسيم شده را به آقايترومان گوشزد كند و او را از اين كار منصرف سازد فايده نبخشيد و پيش از آن كه قواينظامي بريتانيا از فلسطين خارج شوند يعني در14/ مي/1948 دولت آمريكا به اسرائيلاعتراف كرد.
اين اعتراف حتّي نسبت به نماينده آمريكا در سازمان ملل متحد غيرمنتظره و ناگهاني بود.
در اثر اين اعتراف ناگهاني جنگ خونيني ميان عربهاواسرائيل شروع شده و مارشال استعفا داد.
در همين زمان سازمان ملل متحد تشكيلجلسه داد و براي رفع اختلافات اعراب و اسرائيل و پايان دادن به جنگ در آن منطقه قطعنامهٴ تقسيم را صادر كرد. به موجب اين قطعنامه، مقرّر شد، صحراي (نقب) در اختياريهود و (جليل) دست عربها باشد. سازمان ملل براي اجراي اين قطعنامه، آقاي (كونتبرنادوت) را به فلسطين اعزام كرد و چون عربها حاضر نشدند صحراي نقب را به يهودواگذار كنند برنادوت پيشنهاد كرد، كه اگر عربها راضي نيستند، نقب را به يهود بدهند،بر يهود لازم است كه (جليل) را گرفته و از نقب صرف نظر كنند، در اثر اين پيشنهاديهود آقاي برنادوت را بدون هيچگونه مقدمهاي كشتند و با آن كه برنادوت نمايندهسازمان ملل بود قاتل او آزاد شد و در عوض نيويورك از رئيس عصابهٴ (اشترن) (قاتلبرنادوت) استقبال شاياني بعمل آورد. و عجيب آن كه هركس از شخصيّتهاي آمريكا باقرارداد تقسيم مخالفت ميكرد، فورا كشته ميشد و يا از منصبش بركنار ميشد، مثلاً (جيمس فرستال) كه يكي از مخالفان قرارداد تقسيم بود وكيل وزارت جنگ بود اوّل او رااز منصبش بركنار نمود، در اثر فشارهاي گوناگون يهود خودكشي كرد(16).
اين راهم به تاريخ بايد اضافه كرد كه سران لشكرهاي عربي در آن جنگ خيانت كردند و در عوضآن كه زمينهاي فلسطين را از يهود بگيرند، زمينهاي زيادي را هم به آنها دادند و درنتيجه، جنگ به نفع يهود تمام شد. مثلاً اگر جنگ نميشد يهود فقط بر3/5 ميليون دونمسيطره داشتند و حال آن كه پس از جنگ، زمينهاي اسرائيل به (27.027.023) دونمرسيد(17).
و آوارگان اين جنگ1000000 انسان بودند!
و تمام اموال ودارائي كه از مسلمانان گرفتند بيش از 95.000.000.000 ريال در سال منافع او بودهاست(18
اسرائيل پس از جنگ تعداد202 قريه را تغيير داد و بيش از200 مسجد راخراب كرد و اكثر مقابر را نبش نمود و حتّي سنگهاي روي آنها را دزديده و به يهودفروخت(19
ناگفته نماند كه پس از قيام اسرائيل نخستين كشورهائي كه آن را بهرسميّت شناختند، آمريكا و انگليس، سپس شوروي سابق و رفقاي آن بودند!
و بهگفته علوبه: شوروي سابق و آمريكا در هيچ موضوعي اتفاق نكردند جز در به رسميّتشناختن اسرائيل(20
بنا بر اين اگر سؤال شود: (اسرائيل چگونه به وجودآمد)؟
در جواب بايد گفت: (با نيرنگ آمريكا و بريتانيا و غفلت مسلمانان وتلاش يهود
1 ـ (قضايانا فيالامم المتّحدة)، تأليف خيري حماد،صفحه126.
2 ـ (الأيام الحاسمة قبل معركة المصير)، تأليف محمود شيت خطاب،چاپ بغداد1387 هجري قمري.
3 ـ (تذكرة عودة)، تأليف ناصرالدين نشاشيبي،صفحه15.
4 ـ نخست وزير اسبق اسرائيل.
5 ـ همان مدرك، صفحه16.
6 ـ (تاريخ الحركة الصهيونية)، تأليف دكتر آلن تايلر.
7 ـ همانمدرك.
8 ـ (قضايانا فيالامم المتحدة)، صفحه128.
9 ـ (دراستانفيالفضيلة)، صادره لندن1953.
10 ـ (خطراليهودية العالمية)، صفحه239.
11 ـ براي توضيح بيشتر به كتاب (When Prophets Speak)، تأليف ليتمانروزنتال يهودي مراجعه شود.
12 ـ (خطر اليهودية العالمية)، صفحه242.
13 ـ (اليهودي العالمي)، تأليف هنري فورد، صفحه154.
14 ـ تفاصيلاين نامهها در كتاب (فلسطين والضمير الانساني) صفحه101 درج شده است.
15 ـخطراليهودية العالمية عليالاسلام والمسيحية)، صفحه243.
16 ـ به كتاب (فيجهة ما جنوب السويس)، تأليف دوجلاس ريد مراجعه شود.
17 ـ (خطراليهوديةالعالمية)، صفحه307.
18 ـ تذكرة عودة، صفحه29.
19 ـ اضطهاد العرب،جامعة الدول العربية، چاپ قاهره1955 م.
20 ـ (فلسطين والضمير الانساني) تأليف علوبه. ـ (اليهودية العالمية)،آوارگان
در اين عصر... عصر نور و خورشيد، عصري كه انسان يك پا را در ماه وديگري را در زهره گذاشته و اميد دارد كه خورشيد را هم در بغل بگيرد و عصري كهمشعلهاي آزادي را بر سر چهار راهها و معابر نصب كرده و به قول خود واضع (حقوقانسان) است، شايد اين بزرگترين جنايتي است كه تاريخ در ادوار مختلف به خود ميبيند،كه يك مشت افراد بيهويت و مجهول، يك ملّت با فرهنگ را كه پايههاي تمدّنش در اعماققرون فرو رفته است از خانه و آشيانهاش آواره كند، دنيا هم با دستي مشعل آزادي رابلند نموده و با دست ديگري از جنايات آنها (يهود) دفاع ميكند!
خوب استتاريخ نويسان به اينجا كه ميرسند، چند صفحه را با رنگ سياه و غليظي پر كنند وبگذرند، زيرا اين لكه ننگ و عار هرگز پاك نخواهد شد و اين جنايت، جنايت همه ماانسانهاي اين عصر و زمان است.
و شايد انسانهاي آينده بر ما و افكار ما لبخندبزنند و با يك دنيا دهشت بگويند: چگونه آنها بخود اجازه دادند كه آن عصر را عصر نوربخوانند در صورتي كه ظلمات قلبهايشان را از هر طرف سخت احاطه كردهاست؟
چگونه آن عصر را عصر نور گفتند و حال آن كه يك ميليون انسان را آوارهكردهاند و در يك صحراي بيآب و علف جاي داده و دور آنها را حصار كشيده و نام عصر وزمان خود را هم عصر نور گذاشتهاند! چنين عصري عصر ننگ است نه عصرنور.
بلفور) كه واضع اساس اسرائيل به شمار ميرفت چنين تصريح ميكرد: (نبايد حقوق مدني و سياسي وديني طوائف غير يهودي مهدور شود)، امّا يهود چنينخواستند كه عربها از اين به بعد بايد خيمههاي خود را برچيده و از همان راهي كهآمده بودند به محل خود باز گردند(1). و براي اين خواسته خود بيش از1000000 انسان راآواره كردند، آوارگاني كه تا به امروز سرگردان بيابانها هستند و هزارها نفر آنها دراثر بيغذائي نابود شدهاند. و اين براي نخستين بار در تاريخ بود كه عدهاي بعنوان (آوارگان) به وجود آمدند(2).
هماكنون به آماري كه مؤسسه پناهندگانبينالمللي در سال1960 تهيه نموده نظر خوانندگان عزيز را جلبمينمائيم.
عجيب آن كه در مدّت4 سال يعني از سال1948 تا سال1952 سازمان مللمتحد5 نوبت با تصويب قطعنامهاي بازگشت پناهندگان را تأييد نمود و بازگشت آنها راحقّ شرعي و قانوني دانست، ولي اسرائيل در هر5 نوبت با آن مخالفت كرد و سازمان مللهم عملاً به وعده خود وفا نكرد.
در اين ماجراي اسفانگيز سازمان ملل (نيرويصلح) تشكيل نداد و همپيمانان مسلمان هم كوچكترين كمك اساسي را به اعراب نكردندبلكه دولتهاي بزرگ هم كه داعيه رهبري جهان آزاد را دارند، هيچگونه پشتيباني را ازمردم مظلوم تجاوز شده فلسطين و همچنين تودههاي زجر ديده پناهندهننمودند.
آمار نشان ميدهد كه تعداد 1.120.919 نفر پناهده تا سال1960م، ازمؤسسه پناهندگان بينالمللي چنين بهرهمند ميشدند(3) تغذيه42.1٪.
تعليم 24.8٪ .
امور اجتماعي 2.2٪.
امور بهداشتي 7.5٪.
محلهاياسكان 2.2٪.
اينها آمار پيش از تجاوز (1967م) اسرائيل است فقط: 1.120.919پناهنده و آواره!
اي دنيا آيا ميشنوي؟ آيا تأييد ميكني؟
و آيا وقتبيداري هنوز نرسيده است؟!
تعداد اهل منطقه
آنهائيكه اصلاً بهآنها خدمتي نميشود
آنهائيكه فقط به آنها خدمت ميشود
آنهائيكه از همه خدماتبهرهمند ميشوند
تعداد پناهندگانيكه نام نويسي شدهاند
ناممنطقه
108.778
127.786
12.708
230.048
255.542
غزه
1.077.736
37.587
140.229
435.917
613.773
اردن
1.636.800
14.115
17.087
105.359
136.561
لبنان
4.445.957
8.604
11.577
94.501
115.043
سوريه
7.269.721
72.453
181.601
865.836
1.120.919
مجموع
1 ـ از گفتههاي (زينكويل) يكي از رهبران عالي مقام يهود!
2 ـ مكتب اسلام،شماره 9، سال8، صفحه2.
3 استدلالهاي جنگلي
چرا يهود بايد در فلسطين زندگي كنند؟
هركس اين سؤالرا به سليقه و منطق خود جواب ميدهد.
يهود ميگويند: ما ساكنان اصلي اينسرزمين هستيم و اين حقّ طبيعي ماست كه به وطن اصلي خود باز گرديم.
ولي قبلاز هرچيز از آنها بايد سؤال كرد: اگر چنين است پس چرا اين معني را هيچ يك از آباء واجداد شما درك نكردند؟ چرا اين استدلال بچّهگانه و پوچ پس از قيام اسرائيل بر سرزبانها افتاد و حتّي پيش از صدور نامه سازمان ملل متحد، از آن خبري نبود؟ چراهنگامي كه كنفرانس صهيونيستها در سال1903 تشكيل شد، اكثر قبائل يهودي عقيده داشتندكه (اوگاندا) را بايد ميهن خود قرار دهند؟ چرا فيلسوف مشهور يهودي آقاي (ليوپنسكر) در سال1850 گفته است كه يهود بايد به يك شهر عقب مانده هجرت كنند و در آنجا دولتيتشكيل دهند(1)؟
تازه اگر يهود از سال1290 قبل از ميلاد تا سال586 قبل ازميلاد يعني فقط704 سال در آنجا سكونت داشتند آن هم در زماني كه دولت، مفهوم و معنينداشت امّا بيش از دو هزار سال هم از آنجا مطرود بودند و اگر هر شخص عربي كه ازآواره شدن او چهار سال گذشته باشد (چنانچه قانون اسرائيل ميگويد): (بهيچ وجه حقّندارد كه به وطن خود باز گردد)! پس چگونه ممكن است كسي كه بيش از دو هزار سال ازآنجا بيرون بوده، حقّ دارد كه با سرنيزه آنجا را به تصرف خود در آورد، ساكنان وصاحبان اصلي آنجا را آواره كند؟
اين را هم ميدانيم كه بانيان و وارثان اصليبيتالمقدّس پايتخت فلسطين عربها بودند، چنانچه در تمام تواريخ تصريح شده كه حدودسه هزار سال پيش از ميلاد (يابسي) فرعي از قبائل كنعانيهاي عرب هستند، شهربيتالمقدّس را بنا كرده و آن را (يبوس) نام نهادند، كنعانيها آن را (اورسالم) يعني شهر (سالم و آرامش) ناميدند و اين اسم از (ملك صادق) پادشاه كنعانيها كه خودبشر دوست بوده او را (ملك السلام) يعني پادشاه آرامش ميگفتند، گرفته شده ولي يهودبا زبان خاص خود كه (سين) را (شين) بيان ميكنند، آن را (اورشليم) نام نهادند،رومانيها آن را (هيروسليما) گفتند، چنانچه اسم اروپاي آن (چيرو سالم) از آن گرفتهشده است.
و در سال 139 (هدريان) امپراطور روم آن را (ايلياكابيتولينا) نامنهاد و تا زمان عثمانيها به اين اسم مشهور بود. ولي عثمانيها آنرا (قدس شريف) ناميدند(2).
و همچنين ميدانيم چند قبيله پراكنده و بياباني (عبري) درصحراهاي فلسطين آن هم براي مدّت بسيار كمي سكونت داشتند و اين را اضافه ميكنم كهقبائل بسيار بزرگي هم از (كلدانيها، آشوريها، كنعانيها، آراميها، حثيها و ايرانيان) نيز در آنجا ساكن بودند، آيا اين حقّ طبيعي فقط براي قبيله عبري بوده و ديگر قبائلو نژادها از اين حقّ طبيعي محروم ميباشند؟
اگراين طور است پس قانون جنگلبراي آنها مهم است كه هركه قدرت بيشتر دارد او حاكم ميباشد.
چرا يهود بايددر فلسطين زندگي كنند؟
نژاد و قبائل غير يهود معتقدند كه دنيا از عقائد وافكار شيطاني و غير انساني يهود بايستي راحت شود. و حتّي هيتلر كه عقيدهداشت:
يهودي در هركجا كه باشد سرانجام آن سرزمين را مبدّل به جهنّم خواهدكرد(3)، سعي ميكرد تا ميهن ناسيوناليسم يهودي برقرار شود(4). و حتّي جورنج و آزولاموزلي كه به عداوت يهود مشهور بودند در اين مسئله با هيتلر هم عقيدهميباشند.
ولي اين جواب هم دست كمي از جواب قبلي ندارد، زيرا پس از قياماسرائيل مشكل يهود با صورتي وحشتناكتر خودنمائي ميكند و دنيا از آنها اگرناراحتتر نشدهاند، راحتي هم براي آنها ايجاد نشده.
اصولاً اين انتشار يهودسياست آنها است و به قول آنها: اين يك نعمتي است كه خداوند به آنها ارزاني داشته تابتوانند از همه انسانهاي آدمنما سواري بگيرند(5)!
تازه اسرائيل با زمينهايكنوني كه گرفته است فقط گنجايش 60٪ يهود دنيا را دارد، مگر آن كه بگويند بايد شرقاوسط را تخليه كرد تا همه يهود بتواند در آن زندگي كنند.
ولي كدام عقل چنينحكمي را قضاوت ميكند؟
1 ـ تذكرة عودة، صفحه43.
2 ـ مجلهحضارة الاسلام، شماره 8، سال1387 هجري قمري، صفحه108.
3 ـ كفاحي، تأليفهيتلر، صفحه14.
4 ـ (فلسطين والضمير الانساني)، صفحه164.
5 ـ بهكتاب تلمود مراجعه شود. ـ تذكرة عودة، صفحه32.صفحه135.والمسيحية)، تجاوز اخير اسرائيل
اين ديگر احتياجي به برهان و دليل ندارد كه اسرائيل بقاءخود را بر تجاوز به حقوق ديگران بنا نهاده است و آنقدر پرونده تجاوزات او زياد استكه دولتهاي مجاور تقريبا به آن عادت كردهاند.
براي توضيح، خوب است يكي ازآن پروندهها را بخوانيم:
تجاوزات اسرائيل بر مرزهاي سوريه در ماه ژانويه209مرتبه، در ماه فوريه210 مرتبه، در ماه مارس310 مرتبه، در ماه آوريل325 مرتبه، درماه مي 328 مرتبه، در ماه ژوان 394 مرتبه، در ماه ژوليه 284 مرتبه و بالاخره در ماهآگوست228 مرتبه، يعني اسرائيل از اوّل ژانويه تا آخر آگوست سال1961 جمعا (2188) مرتبه به خاك سوريه تجاوز نموده است.
و اگر تجاوزات بر مرزهاي اردن در همانسال را كه بالغ بر (400) نوبت است به آن اضافه كنيم در يك سال جمعا (2588) تجاوز راميتوان نام برد. يعني در هر ماه اسرائيل بيش از215 مرتبه تجاوز كردهاست(1).
چرا يهود روح تجاوز دارند؟
جواب آن را آقاي (فريدلندر) دكتراسرائيلي چنين ميدهد: (يهوديسم) عنصريست كه اتباع آن هميشه حس ميكنند چونشاخههاي درخت از آن كنده شدهاند و از بقيه عناصر منفصل و متمايزهستند(2).
اين حس دردناك كه هميشه نيش آن به قلبهاي يهود فرو رفته است، يكعقده حقارتي نسبت به تمام بشر در آنها ايجاد نموده كه شايد از بين رفتني نباشد،زيرا اين حس را يهود با شير مادر به اولاد و فرزندان خود تزريق ميكنند، تا بدينوسيله، آنان را بر كار و كوشش وادارند.
البته اين حس مخصوص آب و خاك اسرائيلنيست، بلكه در هر كجا كه يهودي هست، اين عقده بزرگ را هم با خود دارد، ولي چوناسرائيليها ميتوانند به وسيله تجاوزات پي در پي آن را آرامش و تسكين دهند وآنهائي كه در غير اسرائيل زندگي ميكنند از اين فيض محرومند.
اين تجاوزات راهميشه از يهود اسرائيل ميبينيم و حتّي يهوديهاي به اصطلاح بيدين هم اين روح راازدين خود به ارث بردهاند و به گفته خود آنها: يهوديسم قوميّت يهود است و حتّي اگريهودي از دين خود خارج شود، باز رابطه ناسيوناليسم او را به روح يهوديسم ارتباطميدهد (3).
لويس. دي. برانديس قاضي دادگاه عالي آمريكا ميگويد: بايداعتراف كرد كه ما يك قوميّتي را تشكيل ميدهيم كه يهودي در هركجا كه هست به آنوابستگي دارد(4).
آقاي (ليون سيمون) يهودي مينويسد: يهوديسم نسبت به يهودناسيوناليسم آنهاست و آن كساني كه معتقدند يهوديان مثل كاتوليك پروتستان يك طايفهديني را تشكيل ميدهند سخت در اشتباه هستند(5).
نظري به تجاوز اخيراسرائيل
شايد وقايع و چگونگي جنگ اخير مسلمانان و اسرائيل هنوز بر خيليهامخفي باشد و يا آنكه حقايق را وارونه شنيده باشند، براي توضيح اين مطلب و بيانعوامل و اسباب شكست مسلمانان چند صفحهاي را با اشكهاي دردناك خود و با قلبي مملواز درد و سوز دستهائي لرزان و چهره خجلت زده بيان ميكنيم تا شايد كمي ازمسئوليّتهاي بزرگ خويش را در اين زمينه كاسته باشيم.
در نيمه ماهميسال1967م، مردم يكباره متوجه شدند كه دولت مصر افراد زيادي از نيروهاي خود را ازكانال سوئز عبور داده و در صحراي سينا متمركز كرده است.
بلافاصله مصر ازسازمان ملل درخواست كرد كه نيروهاي خود را از مرزهاي (مصر، اسرائيل) خارج سازد واعلام كرد: از اين به بعد كشتيهاي اسرائيل اجازه نخواهند داشت كه از خليج عقبهعبور كنند، ولي كشتيهاي ساير كشورها در موقع عبور، بازرسي خواهند شد.
جمالعبدالناصر در سخنراني كه در تاريخ 23/7/1967 ايراد كرد علّت را چنين شرح داد: دولتشوروي به ما خبر داد كه اسرائيل قصد دارد با يك حمله خونين سوريه را تحت تصرّف درآورد براي اين حمله، اسرائيل سيزده هزار سرباز تازهنفس در مرزهاي سوريه مستقرنمود. اين عمل اسرائيل، ما را برآن داشت كه آمادگي خود را براي دفاع از سوريه وتأديب اسرائيل اعلام كنيم(6).
بستن خليج عقبه به روي كشتيهاي اسرائيل از طرفكشور مصر خطر بسيار بزرگي براي آن به وجود آورد، زيرا اقتصاد اسرائيل وابسته بهتجارتهائي از شرق آفريقا و آسيا است و اين يگانه راه ارتباط اسرائيل با كشورهاي اينمنطقه ميباشد.
و بالاتر از همه، اين عمل امنيّت اسرائيل را تهديد ميكردبلكه موجوديّت آن را به خطر ميانداخت و لذا ناظران سياسي گفتند: بدون شك اسرائيلبراي باز كردن خليج عقبه از سلاح استفاده خواهد كرد(7).
و با آن كه اسرائيلشك داشت كه مصر اين اعمال را بطور جدّي انجام ميدهد، ولي او فرصت خوبي يافت تا آنكه بتواند صحراي سينا كه200 ميل، اسرائيل را از مصر دور ميكرد بتصرف در آورد و ازاين راه عبور كشتيهاي خود را از كانال سوئز تأمين كند.
بدون شك اگر مصر درهمان ساعات اوّل به اسرائيل حمله ميكرد، اسرائيل اگر از پاي در نميآمد، هرگز پيش،هم نميآمد، ولي چند هفتهاي اين دست و آن دست كردند تا اسرائيل توانست نيروهاي خودرا با سرعتي بينظير از مرز سوريه به صحراي سينا بياورد.
و بالاخره به اوفرصتي بدهد كه به تجاوزات خود ادامه دهد.!
سرانجام اسرائيل در روز 5/6/1967با يك حمله توانست تمام هواپيماهاي جنگي مصر را كه بيش از400 هواپيما بود از پاي درآورد.
چرا چنين شد؟
بعضي از سياسيون معتقدند كه شكست اعراب در اينجنگ از يك نقشه بسيار صحيح و در عين حال دقيق سرچشمه ميگيرد و به گفته (غلوبپاشا): اگر رهبران شوروي در عمر خود يكبار از صميم قلب خنديدند، وقتي بود كه عربهاشكست خوردند، زيرا شوروي ميخواست با شكست ناگهاني آنان، گام فراختري در آفريقا وآسيا گذاشته باشد و هرگز در نظر نداشت اسرائيل شكست بخورد، زيرا در اين صورت عربهاآن قدر قوي ميشدند كه ديگر احتياجي به او نداشتند، در حاليكه پس از اين شكست و پساز آن كه آمريكا و بريتانيا جانب اسرائيل را گرفتند، كشورهاي عربي بيپروا خود رادر دامن او انداختند واين بزرگترين پيروزي بود كه نصيب شوروي ميشد زيرا با ايننقشه شوروي توانست در مدّت120 ساعت120 سال پيش بيايد!
و اضافه ميكند: بهعقيده من اين نقشه شوروي بر دو اساس مبتني بود:
1 ـ آن كه آمريكا جانباسرائيل را بگيرد تا آن كه كشورهاي عربي هرچه بيشتر از آن دور شوند. متأسفانهبريتانيا هم در اينجا از سياست آمريكا پيروي كرد. و اين نعمت بزرگي براي شوروي بودكه هرگز گمان نميكرد.
2 ـ آن كه عربها را گرفتار يك شكست بسيار موحشي كندتا خود را بدون هيچ قيد و شرطي تسليم خويش سازند.
اين نقشه دقيق تا بحالآنطوري كه شوروي ميخواسته است انجام شده ولي تفكّر بريتانيا و آمريكا آنقدر سطحياست كه گمان ميكنند شوروي در اين جنگ دچار اشتباه گرديده است.
حتّي اگر فرضكنيم كه شوروي دچاراشتباه شده است يعني شوروي گمان ميكرده كه مصر در اين جنگ پيروزميشود، باز هم كارها به نفع او تمام ميشد، زيرا در اين صورت، آمريكا و بريتانيابيشتر از اسرائيل حمايت ميكردند و در نتيجه جهان عرب و اسلام بيش از پيش از آنهادور ميشد(8).
البته ما نميتوانيم در اين زمينه بطور قطعي حكم كنيم وليآنچه با چشمهاي خود ديدهايم اين بود كه آمريكا، با آن بزرگي و قوّتش، خود را دراختيار اسرائيل گذاشت و براي اطمينان خاطر اسرائيل، ناوگان خود را در سواحل دريايمديترانه گماشت.
اين ناوگان كه بدون ترديد كمكهاي فراواني به اسرائيل كرد چهاز نظر تجسّس و چه از نظر تخريب دستگاههاي مخابراتي مصر، در تمام مدّت جنگ حالتآماده باش بخود گرفته بود تا در صورت شكست اسرائيل او را كمك كند!!
دسيسهايبزرگ
اسباب و عوامل شكست مسلمانان را در اين جنگ ميتوان چنين خلاصهكرد:
1 ـ اسلحه هوائي اسرائيل توانست اولين ضربت خود را بر هواپيماهاي مصريكه در يك خطّ واحد قرار گرفته بودند وارد سازد.
و پس از آن نيروهاي زميني ونظاميان مصر را كه در صحراي سينا متمركز بودند از پاي درآورد.
2 ـ كشورهايعربي نميخواستند آتش جنگ را روشن كنند، يعني آنها حتّي استعداد آن را هم نداشتندچنانچه (شمس بدران) وزير سابق جنگ مصر به دو نفر از افسران عالي رتبه عربي كه برايكشيدن نقشه حمله به اسرائيل رهسپار محل شده بودند گفته بود: شما گمان ميكنيد كه ماميخواهيم جنگ كنيم؟ تمام اين اعمال را از روي سياست انجام ميدهيم، اينها اعمالسياسي است نه جنگي(9).
3 ـ هواپيماهاي مصري آشكار بود و همه آنها در خطّواحدي قرار گرفته بودند و اين وضع كار را بر اسرائيل سهل كرد.
4 ـ مصرانتظار داشت هر عملي كه اسرائيل به آن قيام ميكند از طرف شرق شروع شود زيرااسرائيل طرف شرق مصر قرار گرفته است، در صورتي كه حمله اسرائيل از طرف غرب آغازگشت، به اين معني كه هواپيماهاي جنگي اسرائيل800 كيلومتر راه پيموده بودند به قوليك سخنگوي هندي: هواپيماهاي اسرائيل دراين حمله سه مرتبه بر زمين نشسته و سوختگيريكرده بودند!
اين چهار عاملرا ميتوان سبب زندهٴ شكست مصر دانست، ولي چونيگانه اعتماد سوريه و اردن هاشمي بر ناوگانهاي هوائي مصر بود، زيرا قواي اردن دربرابر اسرائيل كمتر از يك جزء نسبت به دوازده جزء (12.1) به شمار ميرفت(10)و ازطرف ديگر هواپيماهايي كه به اردن و سوريه حمله ميكردند بيش از700 هواپيما بود و بهگفته ملك حسين: اسرائيل چتري از هواپيما روي اردن زده بود بدين جهت ميتوان گفت: كهشكست مصر يگانه عامل شكست سوريه و اردن شد.
البته اسرائيل پيش از جنگ يكنيرنگ بزرگي به عربها زد و آن اين بود كه خود را چنان نشان داد كه هرگز جنگ نخواهدكرد چنانچه:
الف ـ موشه دايان دو روز پيش از شروع جنگ يعني 3/6/1967 بهروزنامه نگاران گفت: فرصت آن كه ما جواب دندان شكني به مصر بدهيم از دست رفت و دولتما پيش از آن كه من عضو آن بشوم، با اعمال ديپلوماسيك مشكلهاي خود را حل ميكرد وما بايد به او فرصت بيشتري بدهيم تا آن كه اين مشكل را هم با اعمال ديپلوماسيك حلكند(11).
ب ـ در روز بعد يعني روز 4/6/1967 روزنامههاي جهان عكسهائي ازهزاران سرباز اسرائيلي در حال شنا چاپ كرده و در زير آنها نوشتند كه سربازاناسرائيلي را در حال مرخصي ميبينيد(12).
بدون ترديد اگر در اسرائيل همجاسوسهائي از طرف اعراب ميبودند هر آينه به دولتهاي خويش چنين گزارش ميدادند كهسربازان اسرائيلي را در حال مرخصي و سرگرم شنا وتفريح مشاهده نمودهايم!
ج ـهنگامي كه كابينه وزراي اسرائيل در روز 4/6/1967 يك روز قبل از جنگ تشكيل جلسه دادهو از طرحها و برنامههاي از قبل تعيين شده براي جنگ (موشه دايان) همه آنها را تصويبنمود و به دولت اسرائيل اعلام كرد كه كابينه وزرا در اين جلسه فقط چند طرح تجارتيرا بررسي نموده و پس از اين ژنرالهاي مصري در قاهره مشغول بازي تنيسشدند(13)!
اينها عوامل زنده شكست بودند، ولي عوامل ديگر كه به منزله پايه واساس بشمار ميرود، در اين شكست ديده ميشود:
1 ـ از روزي كه اسرائيل در اينمنطقه از خاورميانه بوجود آمد آرامش جاي خود را به نگراني و گاهي هم به جنگ وخونريزي داد، ولي بيخبري و اختلافات دولتهاي اسلامي همانطور كه در آغاز به تشكيلاين حكومت غاصب و متجاوز كمك نمود وسيلهاي براي توسعه قدرت و جسارت او در سالهايبعد نيز گرديد.
چيزي كه مايه تأسّف است اين كه اسرائيل از آغاز تأسيس تا بهحال مدّت20 سال است مشغول تهيه اسلحه و ايجاد قشون مركزي ميباشد، حتّي در سالهاياوّل دبستان به بچّهها روح تجاوز و اخلال را در وجود آنها ميدميد و به آنهاميگفت كه كشور ما از چهار طرف محاصره ميباشد و وظيفه ما اين است كه به وصيّتاجداد و پدران خود عمل كرده و نگذاريم اين كشور در دست اجنبي و بيگانگان قراربگيرد، وظيفه آنها را باين صورت تعيين مينمايند كه حفظ اين كشور بدست من و توواگذار شده است...
ولي كشورهاي اسلامي به جاي تقويت بنيههاي دفاعي خود دربرابر دشمن، گرفتار كشمكشهاي داخلي و خارجي خود بودند.
نكته ديگري كه هممايه تأسف و هم موجب عبرت است اين است كه آنها در عوض آن كه به كوشند روي پاي خودبايستند روي دوستي و پشتيباني يكي از قدرتهاي بزرگ جهانيبيش از حدّ تكيه كرده (واز قدرت خدا غافل شدهاند)(14).
اين دوري از خدا و نزديكي به مخلوق يكيازعوامل بسيار مهم شكست غير منتظره مسلمانان را تشكيل ميداد.
درست است كهخداوند بدون سبب كاري را انجام نميدهد، ولي در صورت از دست دادن كوچكترين سرباز،تقويت معنويّت لشكر، اگر مهمتر از تقويت ماديّت آن نباشد لااقل كمتر از آن نخواهدبود.
يك گوينده اسرائيلي پس از جنگ گفت: ايمان به خدا بود كه ما را پيروزكرد(15)... البته سرباز يهودي ميدانست براي چه جنگ ميكند ولي بيچاره مسلماناننميدانستند براي كي و براي چه وارد كارزار شدهاند!
2 ـ اختلافات شديدمسلمانان، شايد خيليها هنوز معتقد باشند كه اين جنگ بين اعراب و اسرائيل واينشكست، شكست عرب بود در صورتي كه اگر جنگ، جنگ اعراب! و اسرائيل بوده، بدون ترديداين شكست دامان همه مسلمانان را ننگين كرد.
دليل اين مطلب، گفتار ارتجاعي (موشه دايان) است كه در هنگامي كه داخل (بيتالمقدّس) ميشد فرياد زد: ما امروزانتقام خيبر را از مسلمانان گرفتيم(16).
خيلي از افراد كه از اروپا و آمريكاآمده بودند ميگفتند كه در آن مناطق همه صحبت از مسلمانان واسرائيل بيان ميكردند تااز جنگ اعراب و اسرائيل و تمام جشنها و شاديها به نام شكست اسلام و مسلمانان برگذارميشد نه اعراب(17).
بنا بر اين اگر مسلمانان اختلافات داخلي و خارجي خود راكنار ميگذاشتند و برادرانه دور هم جمع ميشدند و دستهبنديهاي خود را كنارميگذاشتند هم اكنون اين همه بدبختي به بار نميآوردند و هرگز چنين اتفاقات دردناكيرخ نميداد!
3 ـ اعتماد بيش از حدّ بر يكي از دولتهاي استعماري بزرگ، يكي ازشعراي (مغرب) خطاب به بلوك شرق ميگويد: تو تأييد كردي... ولي الفاظ روشن و طنينافكن!
او هم (بلوك غرب) اسرائيل را تأييد كرد... امّا با هواپيماهاي بزرگ وبمب افكن! و چه تفاوت بزرگي بين هواپيماهاي بمب افكن و بين الفاظ طنين افكناست.
هردو ناوگانهاي خود را براي هم پيمان خود به حركت در آوردند وليناوگانهاي آمريكا پيش از جنگ به حركت در آمد و براي اسرائيل منتهاي مساعدت را كرد،در صورتي كه ناوگانهاي شوروي پس از جنگ، آن هم براي پشتيباني خود نمائيميكردند.
اين تجاوز چه اثري باقي گذاشت.
1 ـ نخستين اثر ننگين اينجنگ براي اولين بار در تاريخ اسلام شهر بيتالمقدّس كه حاوي نخستين قبله مسلمانان ومحل معراج پيامبر است اين بود كه بدست مهاجمين تجاوز كار در معرض بياحتراميسربازان يهود قرار گرفت.
دولت غاصب اسرائيل اعلام داشته است كه ادارهبيتالمقدّس را براي هميشه در دست خواهد داشت و براي همين منظور عليرغم اعتراضجهاني، آن را به قسمت غصب شده قبلي ضميمه كرد(18).
و چنانچه بعضي از جرائدنقل كردند، اسرائيل مهندسين برجستهاي را از خارج طلبيده تا مسجدالاقصي را، از جايبرداشته و در جاي ديگري نصب نمايند. و بر خرابههاي آن هيكل سليمان را بناكنند.
2 ـ بيش از15000 اردني، كه در بين آنها تعداد زيادي كودك، زن و غيرنظامي بودند مجروح و يا مقتول شدند! و همين تعداد هم از (مصر) و (سوريه) از بينرفتند.
(غلوب پاشا) مينويسد: اغلب نظاميان اردن به وسيله بمبهاي آتش زا (ناپالم) تبديل به خاكستر شدند.
و اضافه ميكند: اينك در برابر من نامههائياست از دكترهاي دانشگاه آمريكائي كه براي كمك اردنيها در بيمارستانهاي نظامي اردنمشغول فعاليتند. در يكي از آنها چنين نوشته است: تا به حال بين600 الي700 مجروح راكه در بين آنها150 غير نظامي بود معالجه كردم و200 نفر آنها از2 درجه سوختگي شكايتداشتند، ولي هرگز جراحتي كه ناشي از گلوله باشد نديدهام.
و بعضي از سربازاناردني نقل كردند كه: ما در برابر خود چيزي جز آتش نميديديم.
چنانچه بعضي ازپزشكان نقل كردند كه يكي از بيمارستانهاي سيّار كه350 بيمار داشته است به وسيلهبمبهاي آتش زا مبدّل به خاكستر شد(19).
حركتي را كه يهود در اين جنگ دنبالكردند درست ما را به ياد آن نقشههائي كه در قبائل وحشي در دوران جنگل براي تأمينزندگي خود در پيش ميگرفتند، مياندازد با اين تفاوت كه وقتي قبائل وحشي يك باره وبدون اخطار قبلي به قبيلهاي حمله ميكردند از چوب، تير و نيزه استفاده ميكردند واسرائيليها، از هواپيماها، تانكها و توپ براي پيروز شدن بر ديگران و مايملك آنهادريغ نمينمودند و با قانون فوق هيچ گونه فرقي نداشتند.
يكي از آوارگان جنگچنين شرح ميدهد:
ساعات اوّل صبح بود و تازه به كلاس درس در دبيرستان واردشده بودم كه يك باره رئيس دبيرستان اعلام نمود دبيرستان تعطيل و همه به خانههايخود برگرديد، زيرا جنگ شروع ميشود و يا شروع شده است، با وجودي كه شهر ما (رامالله) از صحنه جنگ هم دوربود ناگهان آسمان سياه شده و تعداد700 هواپيماي جنگيبر فراز شهر ظاهر شدند و با گلولههاي خود مردم بي دفاع و غير نظامي را مورد هدفخود قرار دادند، من به چشمان خود ديدم كه بچّهها زنها پير و جوان يكي پس از ديگرياز پاي در آمده و نقش زمين ميشدند!
3 ـ تعداد آوارگان اين جنگ تا9 شباط67يعني پس از گذشت پنج ماه بعد از جنگ به243.500 نفر رسيد(20)... طبق آمار هر روز بيشاز1623 پناهنده از سر مرزهاي اشغال شده، بيرون ميرفتند!
و چنانچه اين آماررا بايستي بر شمار آوارگان جنگ سال1948 اضافه كنيم و ميدانيم كه جمعيّت آنها بالغبر1364419 نفر بوده،... مينويسد: در سال 1948 تقريبا يك ميليون اعراب فلسطين ازشهرهاي خود رانده شدند و با آن كه اسرائيليها ميگويند رؤساي اعراب به آنها دستورداده بودند از شهرهاي خود خارج شوند، ولي نام اين رؤسا هنوز معلوم نشده است و اگرفرض كنيم آنها بنا به دستور زعماي خود و با ميل و رغبت خويش خارج شدند، ولي بدونترديد آنها صاحب خانه و داراي محل و تجارت زمين، املاك، ماشين و غيره بودند، پس چرانميگذاشتند باز گردند.
در سال1940 آلمان، فرانسه را اشغال كرد و هزارانفرانسوي از شهرهاي خود فقط با لباسهائي كه به تن داشتند از كشور خارج شدند، پس ازجنگ كسي به آنها نگفت حقّ برگشت به شهرهاي خود را ندارند، امّا آوارگان فلسطين كهدر سال1948 از شهرهاي خود رانده شدند هنوز به آنها اجازه بازگشت داده نشده و مدّت19سال است كه تعداد بيشماري از ملّت فلسطيندر خيمهها و اردوهاي (آوارگان) بسرميبرند!
در قرن حاضر جنگهاي زيادي بوقوع پيوسته كه در اغلب آنها ملتيميخواسته است قدرت و عظمت خود را از ملّت ديگري گسترش دهد، ولي گمان نكنم كه تا بهحال حتّي در قرنهاي گذشته يك چنين جنگي واقع شده باشد كه هدفش اين بوده كه مردمي رااز خانه و شهر خود بيرون كنند و به جاي آن ملّت ديگري را كه با صاحبان اصلي آنسرزمين هيچ شباهتي نداشته سكونت دهد.
اگر بگفته يهود يك چنين كاري را (هيتلر) نسبت به يهود انجام داده باشد هيچ مجوزي را من نميبينم كه يهود حقّ داشتهباشند بر گروه ديگري بلاي آنرا وارد سازند.
مقاومت جهاني بر ضدّتجاوز
اكنون چه بايد كرد؟
در دنيائي كه هنوز قانون جنگل بر آن حكومتميكند، در دنيائي كه سازش ناجوانمردانهٴ شرق و غرب پنجاه هزار مسلمان بيگناه رابه خاك و خون ميكشد و خانههاي مردم را ويران ميسازد و سرزمينهاي مسلمين را بهاشغال يهود در ميآورد و صدها هزار نفر را از نو آواره ميكند، در دنيائي كه سازمانملل آن تحت نفوذ و سيطره دولتهاي بزرگ، از محكوم كردن متجاوزين خودداري ميكند درچنين دنيائي وظيفه اسلامي مردم مسلمان آن است كه فريب دلسوزيهاي رياكارانه اين وآن يعني شرق و غرب را نخورده و با تمام قوا بر ضد اين تجاوزگران بپا خيزند تا اراضيغصب شده ملّت مسلمان را از دست تبهكاران بينالمللي پس بگيرند(21).
باميد آنروز!
13 محرم الحرام 1388 هـ.ق
محمّد هادي مدرّسي
1 ـ تذكرة عودة، صفحه150.
2 ـ (اليهودي العالمي)، تأليف هنري فورد، صفحه62.
3 ـ (راهنماي صهيونيسم)، صفحه5.
4 ـ صهيونيسم و يهود آمريكا.
5 ـ (درسهائي در ناسيوناليسم يهودي)، صفحه34.
6 ـ روزنامه الاهرام 24/7/1967.
7 ـ از گفتههاي محمّد حسنين هيكل، 26/5/1967.
8 ـ مجلهالجمهور الجديد، چاپ بيروت ـ شباط1968.
9 ـ مجله الحوادث، چاپ بيروت، 15/9/1967 صفحه9.
10 ـ غلوب پاشا در كتاب (ازمه الشرق الاوسط)، صفحه3.
11 ـ جنگ شش روزه مصر و اسرائيل، تأليف اندولف س چرچيل وينستون س چرچيلصفحه73.
12 ـ همان مدرك، صفحه74.
13 ـ همان مدرك، صفحه75.
14 ـ مكتب اسلام، شماره 9، سال8، 1387هجري قمري، صفحه2.
15 ـالايام الحاسمة قبل معركة المصير، تأليف سپهبد محمود شيت خطاب، چاپ بغداد1387 هجريقمري.
16 ـ جرائد و مجلات، راديوهاي آن زمان.
17 ـ ذكرياتالمعصومين الرسول الاعظم (ص)1387 هجري قمري.
18 ـ مجله مكتب اسلام، شماره 9، سال8.
19 ـ مجله الجمهور الجديد، شماره711 ، سال1968، صفحه28.
20 ـ مجله حضارة الاسلام، شماره 10، سال8 ، صفحه95 ، نقل از بيانيه انجمنعالي سازمان پناهندگان بينالمللي.
21 ـ مقاله آقاي خسروشاهي در مكتباسلام، شماره 9، سال8، صفحه71. صفحه114
موضوع :
تاريخچه يهود
دبير مربوطه :
سركار خانم خطيب
تهيه و تنظيم :
پوران رستمي
راهنمائي شمس
بهار 84